تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

 گشتم دنبال یه دلیل خاص که باعث علاقمندیم به کتاب شده باشه اما پیدا نشد... وقتی دبستان میرفتم مثل بقیه کتاب قصه میخوندم:))... اون موقع خیلی به کتاب دسترسی نداشتم... اواخر دوره راهنمایی از کتاب های پدرم میخوندم و یادمه بهم میگفتن از اینا نخون شاید فکر میکردن برا سنم مناسب نیست! اواخر دوره دبیرستان عضو کتابخونه شدم البته برا درس خوندن به همراه دوستم. چون نزدیک کنکور بود نمی‌تونستم کتاب غیر درسی بخونم نه اینکه خیلی برا کنکور بخونم، نه. تا وقتی کنکور بود انگار نمیشد بری سمت کتاب غیر درسی:/ البته برا مدرسه میخوندم همیشه و درس ها هم کم نبود. دقیقا از عصر یا شب روزی که کنکور تموم شد نشستم پای کتاب های غیر درسی:)... وقتی تو کتاب ادبیات در مورد نویسنده های بزرگ ایران و جهان و کتاب هاشون میخوندیم در موردشون کنجکاو بودم. و بعد کنکور هم رفتم سراغشون:)

انگار آدمای خیلی زیادی رو ملاقات کردم و تجربه های متنوع و زیادی داشتم و اینا رو با کتاب خوندن دارم و برام هیجان انگیز و لذت بخش و آموزنده است:)

اول کتاب هنر ظریف بی خیالی یه عبارت خیلی قشنگ نوشته:

چاک سوییندل: «خواندن تار عنکبوت های ذهن را پاک می کند. قدرت تفکر را تقویت می‌کند. ماهیچه های مغز را ورزیده می کند. خواندن، قدرت تحمل ما را برای حقایق تلخ و راه های جدید بالا می‌برد. خواندن، بزرگ شدن را جایگزین پیر شدن می کند.»

  • اهل کتاب خوندن هستید؟ دلیل خاصی برای شروعش دارید؟
  • آخرین کتابی که خوندین؟ یا در حال مطالعه اش هستید؟
  • کتابی هست که باعث تغییرتون شده باشه؟ اخلاقی، مالی، اعتقادی و...
  • کتابی هست که بخواید معرفیش کنید؟:)
۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۱ ، ۰۶:۵۰
سین ^_^

برای یک زندگی بدون مشکل امیدوار نباش. چنین چیزی وجود ندارد. در عوضش، آرزوی یک زندگی پر از مشکلات خوب را داشته باش.«از کتابِ هنر ظریف بی خیالی»

 

عادی شدن حاصل نبودن ناگهانی هاست. «از کتاب نخل و نارنج»

 

 

  •  بالاخره دستکش مادربزرگ آماده شد. خیلی وقت بود سپرده بود بهم بگن دستکشش گشاد شده براش ببافم دوباره. یادشون می‌رفت بهم بگن:/ یه مدت بود نرفته بودم سراغ بافتنی... حوصله ام نمیشد. یه کم بافتنش طول کشید به خاطر اون قسمت وسطش که همش «رو» بافته شده؛ مثل شنا کردن بر خلاف جریان آب میمونه. دو ردیف که می‌بافتم دستم درد می‌گرفت. مادربزرگ، چندین ساله که با واکر راه می‌ره. به خاطر محافظت از دستش، دستکش میپوشه... کاری هم به فصل گرما و سرما نداره... دستکش برام اندازه نیست:)))) چون اندازه دست مادربزرگ بافتم:)
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۷
سین ^_^

چشم: پنجره روح، مرکز زیبایی رخسار، نقطه ای که در آن هویت فرد متمرکز است؛ اما در عین حال وسیله بینایی که باید بدون وقفه شسته و خیس گردد و با مقداری مایع ویژه نمک آلوده خوب نگهداری شود. نگاه این بزرگترین و ستایش انگیز ترین چیزی که انسان داراست، بدین گونه منظما با حرکتی مکانیکی قطع می گردد؛ همچون شیشه اتومبیل که به وسیله برف پاک کن شسته شود.«برگرفته از کتاب هویت اثر میلان کوندرا»

وقتی تو یه کتاب میرسم به همچین جملاتی که از قبل و قلبا قبولشون دارم چه ذوقی میکنم. وقتی با یه نفر دارم صحبت میکنم به چشمش نگاه میکنم نه به حالت چشمش خود چشمش:) خیلی وقت ها پیش اومده که بعدش حتی یادم نمیاد طرف چی پوشیده، قیافش چه شکلی بوده اگه مرد بوده ریش داشته یا نه 😅 و...

و بیشتر اوقات نگاه افراد و عمق چشماشون جست و جو میکنم، بعضیا غم نگاه دارن...

گاهی تو آینه تو چشمام دنبال خودم میگردم...

 

هر دانش آموز برای اثبات درستی یک فرضیه علمی فیزیکی می تواند دست به آزمایش زند اما بشر چونکه فقط یکبار زندگی می کند هیچ امکان به اثبات رساندن فرضیه ای را از طریق تجربه شخصی خویش ندارد به طوری که هرگز نخواهد فهمید که پیروی از احساسات کار درست یا نادرستی بوده است.«برگرفته از کتاب بار هستی اثر میلان کوندرا»

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۵۳
سین ^_^