تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

سال آخر دانشگاه بودم... خواهرم میخواست برا دفاع بره دانشگاهشون... تعطیلات بین ترم بود و با هم راهی پایتخت شدیم... رفتیم خوابگاه و اتاق و پتو گرفتیم... اولین شبی که اونجا بودیم برف اومد... تو اتاق فقط شوفاژ بود... هوا به شدت سرد بود... هیچکدوم خوابمون نمی‌برد...پالتو پوشیدیم 😅... کنار هم خوابیدیم و دو تا پتو رو انداختیم رو هردومون... فایده نداشت... چند دقیقه از خستگی خوابمون میبرد و هی از سرما بیدار می‌شدیم:/... بلند شدم رفتم رو تخت، کنار شوفاژ نشستم و دستم گذاشتم رو شوفاژ و با تکیه به شوفاژ خوابیدم... چند لایه لباس پوشیده بودم برا همین نمیسوختم... اما دستم هی میخورد به شوفاژ و می‌سوخت و بیدار میشدم... فک کنم دوباره برگشتم سر جام:(... خیلیییی دیر گذشت خیلیییی... اما بالاخره صبح شد:)

بعدش خاطره بغل کردن شوفاژ به یادگار موند و هنوزم یاد آوریش خنده میاره رو لبامون:)

سال اول تدریسم با دانش آموزا رفتیم اردو راهیان نور، من و خواهرم:)... دقیق یادم نمیاد چه موقع بود ولی هر موقعی که بود انتظار نمی‌رفت اونجا هوا سرد باشه:/... شب بود که اعلام کردن بریم برا دیدن نمایش... پیاده راه افتادیم... رفتیم بالای تپه... یه جایی مثل ورزشگاه بود... یه طرفش سکو بود برا نشستن، مثل پله های بزرگ:)...(شاید هم دور تا دورش سکو بود! یادم نمیاد:/ ) نمی‌دونم چی بهش میگن... نمایش میدانی!!؟ هر چی بود فوق‌العاده بود... اما... باد سرد میومد... از اونجایی که گرمسیر بود و فکر نمی‌کردیم هوا اینطوری باشه، لباس گرم نپوشیدیم... یه مدت که گذشت دیدم قضیه جدیه... بین خواهرم و دانش آموزم:) نشسته بودم... اومدن نزدیکم و لباس یا پتو مسافرتی انداختن دورم ...سرما تا عمق وجودم نفوذ کرده بود... فکر میکردم دارم میمیرم... باد سرد هم دست بردار نبود... یادم نیست چطور برگشتم اما زنده موندم😅

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۲۰:۳۲
سین ^_^

داره بارون میاد... صداش میشنوم...چند ساعت پیش زیر بارون رفتیم پیاده روی... خیلی خوب بود خیلی:)... 

بارون نم نم میومد پایین... دستامو صاف گرفتم که بارون بخوره بهش:)... برخورد بارون با کف دستم مثل این بود که مورچه ها دارن بوسه میزنن بهش:)

برف خیلی خیلی دوست دارم ولی بارون هم دوست دارم... کدومش قشنگ تره؟... نمیتونم انتخاب کنم... هر دو تو شب یه جلوه دیگه ای دارن...شاید به خاطر اینکه برف، کمتر دیدم فکر میکردم برفُ بیشتر دوست دارم:)!!!!!...

این ترکیب اگه بود:))): موتور ... نم نم بارون... باد سرد... سرعت(البته سرعت مجاز:)))))... اشک... 

خدایا شکرت ❤️

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۱ ، ۰۰:۲۷
سین ^_^

دارم میخونمش... رمان غرور و تعصب... خیلی دوستش دارم:))... دلیلش!؟... اگه میشد تو یه جمله یا بند یا صفحه یا... نوشت، حتما می‌نوشتم... اما...

 

فرق زندگی با رمان و فیلم اینه لزوما تهش به مذاق خوش نمیاد... منظورم ته داستانه نه ته زندگی... برا ته زندگی هممون اینو آرزومندم👈«ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۱ ، ۱۵:۴۹
سین ^_^