تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۱۱۰ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

 

کیمیاگر

 

هفته پیش یکی از همکارا داشت درباره زندگی پس از مرگ می‌گفت شاید کمی با تمسخر...! می‌گفت آدم تجزیه میشه می‌ره... یکی دو روز بعدش با خبر شدیم برادرش فوت شده:/ ... امروز با همکارا رفتیم خونشون برا تسلیت گویی... اولین بار بود این موقعیت رو تجربه میکردم..‌. میدونستم تو شرایط خیلی سختی هستن ولی معلومه که درکشون نمیکنم چون عزیزِ اوناست که تازه ترکشون کرده... گریه میکردن... جو سخت و ناراحت کننده ای بود... میدونید چی ذهنم درگیر کرده بود؟ اینکه همکارم تو ذهنش چی میگذره؟ وقتی داریم میگیم خدا رحمتش کنه... روحش شاد... خدا بهتون صبر بده... شاید حرفی که قبلا زده همینطوری بوده نه از روی باور قلبی در غیر این صورت فک میکنم تحمل این غم براش سخت تره!؟ 

یکی از دانش آموزام برام کتاب هدیه آورد... کلی تشکر کردم و گفتم نباید زحمت می‌کشید و از این تعارفات!:))... ولی فک کنم چشمام اینطوری 😍 بود😅. دیدم تشکر خشک و خالی فایده نداره... بهترین راه در اینگونه موارد که کلام نمیتونه احساس رو بیان کنه چیه؟:) بغلش کردم🥰

کیمیاگر خوندم ولی از اون کتاب هاییه که باید تو کتابخونه ات باشه. قبلا خریده بودم اما هدیه دادم. 

دلیل اصلی خوشحالیم  هدیه یا کتاب بودنِ هدیه نیست، حس و محبتی هست که با این هدیه میخواست بهم نشونش بده😊

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۱ ، ۲۳:۰۲
سین ^_^

برای یک زندگی بدون مشکل امیدوار نباش. چنین چیزی وجود ندارد. در عوضش، آرزوی یک زندگی پر از مشکلات خوب را داشته باش.«از کتابِ هنر ظریف بی خیالی»

 

عادی شدن حاصل نبودن ناگهانی هاست. «از کتاب نخل و نارنج»

 

 

  •  بالاخره دستکش مادربزرگ آماده شد. خیلی وقت بود سپرده بود بهم بگن دستکشش گشاد شده براش ببافم دوباره. یادشون می‌رفت بهم بگن:/ یه مدت بود نرفته بودم سراغ بافتنی... حوصله ام نمیشد. یه کم بافتنش طول کشید به خاطر اون قسمت وسطش که همش «رو» بافته شده؛ مثل شنا کردن بر خلاف جریان آب میمونه. دو ردیف که می‌بافتم دستم درد می‌گرفت. مادربزرگ، چندین ساله که با واکر راه می‌ره. به خاطر محافظت از دستش، دستکش میپوشه... کاری هم به فصل گرما و سرما نداره... دستکش برام اندازه نیست:)))) چون اندازه دست مادربزرگ بافتم:)
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۷
سین ^_^

 

کتاب

 

کتاب تکه هایی از یک کل منسجم رو کتابدار عزیز بهم قرض داد... قبل از اینکه تا آخر بخونم سه تا ازش سفارش دادم... یکی می‌خوام بدم کتابخونه یکی هم بردم مدرسه سر بعضی کلاس ها بخونیم... یکی دیگه هم فعلا هست ببینم قسمت کی میشه:))

خوندنش بهمون کمک می‌کنه به درون خودمون یه سر بزنیم و شاید تصمیم گرفتیم به خونه تکونی!:) ... رمان نیست و در حیطه روانشناسی می‌باشد:))

و اما سوال:)... چالشی:)))... اگر بهتون حق انتخاب بدن کدوم گزینه رو انتخاب میکنید؟

۱. عاشق بشید اما به وصال ختم نشه:/

۲. عاشق نشید.

 

  • یکی از دروس غیر تخصصی که بهم دادن برا تدریس، نگارش هست😑 تکلیف دادم بهشون... یکی از بچه ها گفت خانم میشه در مورد شما بنویسیم؟😅 گفتم خیلی هم عالیه و... اگه نوشتن و قابل انتشار بود😄 میذارم اینجا.

 

 

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۹
سین ^_^