تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۹ مطلب با موضوع «Story» ثبت شده است

خونشون بودیم... دور هم نشسته بودیم و حرف می‌زدیم... خواهرش کنارم نشسته بود... یه دفعه متوجه شلوارم شدم و سرم برگردوندم دیدم خواهرش داره پاچه شلوارم که تا خورده و رفته بالای قوزک پام، برمی گردونه:)... شاید نگاهش بود که خواهرش واداشت به درست کردن لباسم:))

همه می‌خواستیم بریم پارک... تا یه جایی از مسیر همراهیمون کرد و بعدشم رفت، شاید پیش دوستاش... همیشه همینطور بود، باهامون نمیومد!... تا وقتی رسیدیم پارک و نشستیم و بازی کردیم چند بار اتفاق افتاد..‌. میدیدمش که دنبالمون اومده یه بارم سوار چرخ و فلک دیدمش!!!!... هنوزم نمی‌دونم واقعی بود یا نه!... فک کنم اولین بارم بود توهم میزدم:)... همش به فکرش بودم و این فکر، مجسم میشد!؟!؟!

من دلتنگم... شاید دلتنگ تو؟ نه! ... دلتنگ حسی ام که داشتم...

اگه هست... اما هنوز دلتنگشی

اگه هست اما به فکر نبودنشی

بدون کارت تمومه

الفاتحه😁

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۱ ، ۲۳:۲۸
سین ^_^

نه سالم بود برا اولین بار رفتیم پایتخت به خاطر رحلت امام... با همسفرهامون برنگشتیم!... رفتیم خونشون برا اولین بار:)... 

 رفته بودیم حرم، ۱۱ نفر بودیم، موقع برگشت می‌خواستیم با هم باشیم، چون دیر موقع بود خط واحد نبود. هممون سوار پیکان شدیم... همه ۱۱ نفر!:))))، البته با دو تا بچه کوچیک می‌شدیم ۱۱نفر:))... داستان داشتیم تا برگشتیم خونه:/... فک کنم قرار بود دزدیده بشیم ولی نجات یافتیم!:)... به هم بازی(نفر سوم:) گفتن چیزی نگو از ماجرا وقتی رسیدیم خونه... فورا گذاشت کف دستشون:))))... از ۱۲ شب، گذشته بود که رسیدیم خونه... شام درست کرده بودن دو نفری و انگشتاشون پر چسب بود... یادم نیست واقعی بود یا تمارض:)... لبخندشه که تو ذهنم نقش بسته...

 

حکمت ۵۷ نهج‌البلاغه: قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۵
سین ^_^

کلاس سوم دبستان بودم... اولین بار بود میدیدمش! شاید هم اولین بار بود میومد خونمون!... به خاطر موضوعی جلوی اون خجالت زده و ناراحت شدم :)... شاید اون لحظه یکی از نقاط عطف زندگیم بوده و خودم خبر نداشتم...!

 

 سوم دبستان که بودم بعد از ظهر ها با دو تا از دوستام می‌رفتیم بالای درخت توت و توت های صورتی قرمز و ترش میچیدیم و نمک می‌زدیم و می‌خوردیم:) 

 

قدمت دو تا از دوستام بیشتر از بیست سال میشه:)))... یکیشون همونیه که باهم می‌رفتیم بالا درخت توت... نقاشیش عالی بود و عالیه:) ... سوم دبستان که بودیم برام یه نقاشی کشید و یه طرح با قیچی و رنگ درست کرده بود... هنوز نگهشون داشتم... چند سال پیش بود عکسشون گرفتم بهش نشون دادم خیلی ذوق زده شد و خوشحال از اینکه هنوز اونا رو دارم... شاید خودشم فراموش کرده بود!:)

اون یکی که با هم می‌رفتیم توت چینی:)) ازش خبر ندارم:/

 

قدیمی ترین دوستی تون چند ساله شده؟

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۴
سین ^_^