Story 3
شنبه, ۳۰ مهر ۱۴۰۱، ۰۵:۲۵ ق.ظ
نه سالم بود برا اولین بار رفتیم پایتخت به خاطر رحلت امام... با همسفرهامون برنگشتیم!... رفتیم خونشون برا اولین بار:)...
رفته بودیم حرم، ۱۱ نفر بودیم، موقع برگشت میخواستیم با هم باشیم، چون دیر موقع بود خط واحد نبود. هممون سوار پیکان شدیم... همه ۱۱ نفر!:))))، البته با دو تا بچه کوچیک میشدیم ۱۱نفر:))... داستان داشتیم تا برگشتیم خونه:/... فک کنم قرار بود دزدیده بشیم ولی نجات یافتیم!:)... به هم بازی(نفر سوم:) گفتن چیزی نگو از ماجرا وقتی رسیدیم خونه... فورا گذاشت کف دستشون:))))... از ۱۲ شب، گذشته بود که رسیدیم خونه... شام درست کرده بودن دو نفری و انگشتاشون پر چسب بود... یادم نیست واقعی بود یا تمارض:)... لبخندشه که تو ذهنم نقش بسته...
حکمت ۵۷ نهجالبلاغه: قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.
۰۱/۰۷/۳۰
دنیایی داشت برا خودش پیکان
مثل تانک محکم بود و درمواقعی نقش اتوبوس رو ایفا می کرد