زمان امتحان های ترم اول دو هفته کلاس برگزار نشد و فقط امتحان و چند روز هم مراقب جلسه. خواب مدرسه و دانش آموزا رو میدیدم!:)...قبل شروع امتحان به بچه ها گفتم نکنه دلتون برام تنگ میشه که میاید به خوابم؟:)))... یکیشون گفت شاید هم دل شما برامون تنگ میشه!:)... خندیدم و گفتم آره! همیشه:)... ساغی هم بین بچه ها بود ولی چیزی نمیگفت.
ساغی اشتباهی به جای ریاضی، عربی خونده بود برا همین نمره ریاضیش خیلی کم شد، ریاضیش خوبه، کم تلاش میکنه ولی گیرایی بالایی داره و سوال های خوبی میپرسه. قضیه درس رایانه و برنامه نویسی! سال سوم دبیرستان و امتحانش و نمره ام براشون تعریف کردم. ناراحت بود... بهش گفتم فدای سرت.
هفته پیش خواب دانش آموزا رو دیدم و فقط یادمه داشتم با ساغی حرف میزدم شاید تلفنی!... فرداش که رفتم مدرسه نیومده بود، بچه ها گفتن حالش خوب نبوده، سرما خورده!...
ممکنه هفته آینده بچه ها نیان و مدرسه تعطیل بشه!!... زمانی که داشتم از کلاس میومدم بیرون یه لحظه نگاهم خورد به ساغی که داشت نگاهم میکرد! ... از اون مدل دانش آموزایی هست که حرف دلش برعکس میزنه:) یا هیچ چی نمیگه... فقط چند ماه پیش ازم پرسید خانم سال دیگه هم خودتون معلممون هستی؟! منم به شوخی گفتم چرا؟ میخوای اگه باشم بری؟:)))... سال گذشته هم موقع خداحافظی گفتم هر کی میخواد باهاش دست میدم یا بغلش میکنم... اون اصلا نیومد!:)... اکثر بچه ها با شور و شوق میومدن برا بغل کردن. حتی بچه مثبت و آروم و درس خون و خجالتی کلاس هم اومد.
دوباره خواب دانش آموزا رو دیدم با نقش پررنگ ساغی. شاید به خاطر نگاهش بوده!!... این ناخودآگاه گاهی خوب فیلم سینمایی میسازه!!:)
برا خودم عجیب و جالبه این دل به دل راه داشتن و البته شاید این ناخودآگاه هم هست که میاد همه چیزا رو قاطی میکنه و شاید دلایل دیگر!... اما خواب هفته پیش نمیتونه کار ناخودآگاه باشه!:)
∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆∆
پرسیدم از چشمان تو پیچیده تر هم هست؟
در پیچ زلف اش شعر بیدل را نشانم داد
ماشا الله دهدشتی
از سپیدی و سیاهی کبوترهای تو
میشود فهمید لطفت شامل خوب و بد است....
سید ایمان زعفرانچی
من آن مرغم که بگشایی قفس را باز می ماند
به هر جا خو کنم دیگر، از آنجا پر نمی گیرم
مرتضی جهانگیری
عشق را آموختم از لنگه کفشی گمشده
با نبودش می شود آواره تای دیگرش....
حسن رحمانی نکو
تفاوت می کند عاشق شدن در بین آدم ها
که می نالد یکی از درد و می بالد یکی بر آن....
محمد عزیزی
گلایه ای هم اگر داشتم،نخواهم گفت
که گوهرش برود آن صدف که لب بگشود
محمد عزیزی
ماجرای شما و ساغی، ماجرای من و معلم ریاضیم بود :) یادمه سال نهم که به شدت درونگرا بودم برعکس بقیه که دوست داشتن به معلم نزدیک بشن من از دور تماشا میکردم. دقیقا وقتی همه میرفتن بغل معلم من از دور نگاهش میکردم.. از دورِ دور...
حتی الانم که برونگرا شدم و خیلی شاد و شنگولم با استادا در عین بگو بخند یه فاصله ی خاص و از دور دارم که خرابش نمیکنم :) مخصوصا اونایی که ارادت خاصی بهشون دارم....
تفاوت می کند عاشق شدن در بین آدم ها
که می نالد یکی از درد و می بالد یکی بر آن....
محمد عزیزی
این شعرای ته پستاتون رو از ما نگیرید :) حس میکنم رزق منه این شعرا :)