قدر خودتان را بدانید
قدر خودتان را بدانید، اسلام قدر شما را میداند. (از کتاب قدرت و شکوه زن)
چند روز پیش تو ماشین در حال حرکت به سوی مدرسه یکی از همکارا که دخترش مشکلی براش پیش اومده بود و قصد داشت به پزشک های بیشتری برا درمانش مراجعه کنه با یه آه عمیق گفت آدم خودش مریض بشه ولی بچه اش نه... درک میکردم چی میگه با وجود اینکه بچه ندارم...
سال گذشته که با مادر رفته بودیم دکتر، مامان که صحبتش تموم شد، نوبت من شد... منتظر بودم نسخه اش از آقای دکتر بگیره و بره بیرون تا شروع کنم به صحبت ... ولی مامان نمیرفت... وقتی دید هیچی نمیگم، قیافه اش نگران شد و کنجکاوتر... بالاخره فرستادمش بیرون... دونستنش فقط و فقط باعث ناراحتی و نگرانیش میشد... میدونستم ممکنه بیشتر از خودم غصه بخوره... برا همین بعدش که گفت حتما یه چیزیت هست که نذاشتی بمونم... منم با شوخی جوابش دادم... واقعا هم مسئله مرگ و زندگی نبود که... حالا یه مشکلی هم هست یا حل میشه یا نمیشه... چرا به نگرانی هاش اضافه کنم... همینطوری کلی داره غصه ما رو میخوره:))!... میدونم ازدواجمون خیلیییی خوشحالش میکنه... ولی فعلا نمیتونم خوشحالش کنم:)... همیشه وقتی خبر خواستگار جدید خواهرم بهش میدم... خنده و امید و خوشحالی و ذوق از چهره خوشگلش میباره... مثل چند روز پیش... اما این خوشحالی دووم نیاورد چون مورد، مناسب مای سیستر نبود:/
یه مدت پیش با خواهر و مادرم نشسته بودیم دور هم، هم تلویزیون میدیدیم هم حرف میزدیم ...
( گفتم تلویزیون یاد نامدار خان افتادم، دیشب چه مظلومانه کشته شد... به شددددت و عمیقاً ناراحت کننده بود...) ... پدر و مادرم سریال آتش و باد نگاه میکنن و بهش علاقه دارن برا همین منم گاهی میبینمش:).
یکی از دخترای اقواممون خیلی وقته ازدواج کرده اما بچه ندارن... در همچین مواردی که زندگی زوج پایدار مونده فکر آدم میره به سمت اینکه مشکل از مرد بوده شاید!!!! مامان میگفت داداش کوچیکه دختره میگه وقتی ازدواج کنم اولین بچم میدم به خواهرم!!! همچین حرفی رو که نمیشه به شوخی و همینطوری گفت... قابل تأمل بود برام...چه برادر خوب و دلسوزی! ... حتما بعد دیدن ناراحتی عمیق خواهرش به این فکر افتاده... ولی مگه میشه؟ آدم بچه اش نمیتونه بده به یکی دیگه حتی خواهرش!... با خنده رو کردم به خواهرم که بچت میدی به من؟ گفت نه😄... برا خود بچه شاید مشکل پیش بیاد... خیلی پیچیده است... پسره همونی بود که وقتی دبستان میرفتم اون هنوز مدرسه نمیرفت و تو عروسی داییم دنبالم افتاده بود... همه رو گاز میگرفت:))))... منم آدمی نبودم که بخوام بزنمش برا همین جیغ میزدم و فرار میکردم:)...
هفته پیش از اداره برا تبریک روز معلم اومده بودن مدرسه مون... رئیس اداره میگفت در مورد جریان زن ... زندگی... ازم پرسیدن منم گفتم زن رو به عنوان مادر ببینید:)...
برای دلِ مادرتون دعا میکنم خدا دامادهایی سالم و صالح و متّقی نصیبشون کنه که افتخارشون اقتدا به دامادِ حضرتِ خدیجه سلام الله علیها باشه :)
+ مادر؛ نقطۀ مقابلِ شکستخوردههای زن، زندگی، آزادی :)