F
اوایلی که کلاس خط میرفتیم، یه جلسه خیلی منتظر استاد موندیم و نمیومد... بالاخره با تأخیر زیاد اومد و بعد از معذرت خواهی بهمون گفت امروز تولدم بود و غافلگیرم کردن برا همین دیر اومدم. اونجا بود که متوجه شدیم تولدش چه روزیه:)
به خاطر فیلتر دو ماهی میشه که کلاس خط تعطیل شده... چند روز پیش با استادم صحبت کردیم در مورد ادامه کلاس... مثل اینکه حالش زیاد خوب نبود... نمیدونم چرا؟ به خاطر مشکلاتی که داشتن یا به خاطر حوادث اخیر:)
یه کارگاه داره برا ساخت وسائل چوبی... قبلا برای خانواده سفارش دسته کلید و گوشواره و... داده بودم. چند تایی رو با هزینه و چند تاش هم هدیه داد. مثل دسته کلید اسم خودم:) ... خیلی دوستش دارم و به یه دونه کلیدم که کلید خونه است آویزونه.
چند ماهی میشه که جا قلم نی استاد امانت پیشمه و فرصت نشده بهش برش گردونم:/... یادگاری داداشش هست و میدونم خیلی براش عزیزه. وقتی قلم نی ها رو داده بود به دوستش برام بیاره گذاشته بودش تو جا قلم نی ای خودش:) و یه گردنبند چوبی هم برام گذاشته بود داخلش. برا همین دوست داشتم وقتی جا قلمی رو برمیگردونم خالی نباشه.
اینو براش بافتم با مهره:)... اولین بار بود حرف میبافتم برا همین خیلی طول کشید حدود نصف روز:) ... با آزمون و خطا پیش رفتم ولی بالاخره درست شد:))... تا یه روز همش بهش نگاه میکردم... دوسش دارم! ... وقتی من یه چیز به این کوچیکی خودم ساختم و اینقدر دوسش دارم ببین خدا ما رو چقدردوست داره:)... بی حد و اندازه❤️
عاشق نتیجه اخر پست شدم :)