تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غم» ثبت شده است

  +هیچ وقت فرصت این پیش نیومد که بپرسم ازش از کی شروع شد ولی فک میکنم برای هر دو از یک زمان شروع شده شاید از اولین دیدار!! ما هردو تنها بودیم یا احساس تنهایی میکردیم چه درست چه به غلط! قطب های همنام درونمون همدیگرو جذب کردن! جنس تنهاییمون یکی بوده... نشونه ها منو برد به این سمت، خاطرات... دیده ها... شنیده ها... اون تنها بود همیشه! هم دیدم هم شنیدم...هنوزم هست! و دل من به درد میاد... منم همین حس داشتم و دارم شاید به غلط...شاید هم همدیگرو مرهم زخم هامون میدیدیم، اون یه منبع مهر و عاطفه میخواست و منم یه تکیه گاه! ... اینا همش شاید ها هستن و حقیقت رو فقط صاحب حق میدونه...چرا برام مهمه؟ یه مسئله حل نشده است و همیشه مسائل حل نشده باعث بی خوابیم میشدن... فراموش میکنم ولی یه دیالوگ کافیه که دوباره به یاد آورده بشه... 

+ مطلب بالا رو یه ماه پیش نوشتم به خاطر خواب دیشبم اینجا نوشتمش!... فقط یادمه خوابش دیدم!:)))... تو خواب می پرسید برا سین قراره خواستگار بیاد؟ سین میخواد ازدواج کنه؟ یا خودش قصد داشت بیاد خواستگاری!!!:))...درست یادم نیست:/ خواب الکی بود به احتمال زیاد، درسته حرفی از خودش زده نشد ولی وقتی حرف یکی از اعضای خانواده اش هم باشه ناخودآگاه یادآور اونم هست...!

پروانه ای بود هفته پیش جلو مغازه دیدم، روز بعدش هم تو پاساژ دیدمش البته در حال پرواز، اگه خودش بوده نه فامیلاش!:)... دیروز با مای سیستر رفتیم خرید، قصد نداشتم انگشتر بخرم، ولی انگشتر پروانه دیدم و خریدمش:)... کلیک

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

او که میپنداشت من لبریز از خوشحالی ام

پِی نبُرد از خندهی تلخم به دست ِخالی ام

 

نارفیقانم چه آسان انگ ِبیدردی زدند

تا که پنهان شد به لبخندی، پریشانحالی ام

 

سالها کنج ِقفس آواز ِخوش سر داده ام

تا نداند هیچکس زندانی ِبیبالی ام

 

شادم از عمری که زخمم منت مرهم نبُرد

گفت هرکس حال و روزت چیست؟ گفتم عالی ام

 

بارها افتادم اما باز هم برخاستم

سختجانم کرد -خوشبختانه- بداقبالی ام

«سجاد رشیدی پور»

 

با من به جای چرب زبانی زلال باش....

 «احسان افشاری»

 

در راه،کلیدِ خانه را گم کردم

در راهِ کلید، خانه را گم کردم....

«احسان افشاری»

منبع اشعار

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۵۷
سین ^_^

«نکن ای ابر بهاری زاری

گله از یار و عزیزانم نیست

هرچه تنهاتر و تنها‌تر و تنها بهتر

غم من نیست که غمخوارم نیست»

 

«موج مست بی سکون

بوسه گاهش ساحل است

من همان موجم در این دریای بی پایان غم

آخر کجایی ساحلم؟»

 

«با یاد تو غم

می‌کند بر دل من سنگینی

چه کنم بال و پرم نیست که پروازکنم

تو در آن سوی خیال

من در این عالم خاک»

 

گزیده هایی از «سایه های آرزو» نوشته فریبرز یدالهی

:):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):)

هوا گرم بود نشسته بودم جلو کولر، هم گوش میدادم هم فکر میکردم! هم یه چیزی با خودم زمزمه میکردم!

+ قرآن میخونی؟(خانومه پرسید)

_نه!!( فکر کردم داره میگه الان داشتی قرآن میخوندی!:)))

بعد چند تا جمله که رد و بدل شد متوجه شدم میخواد یه دور قرآن ختم بشه به کمک نیاز داره؛ جزء چهارم پیشنهاد داد قبول کردم البته گفت هر کدوم میخوای بخون منم گفتم همون چهار میخونم فرقی نداره! 

+ ازدواج کردی؟

_نه!:))

+ پسر پاک میخوای یا ظاهر خوب داشته باشه؟(نگفت ظاهر خوب، یه چیز دیگه گفت یادم نمیاد:/ ولی منظورش همین بود)

_ باید میگفتم هر دو!:)))))... ولی گفتم نمیخوام ازدواج کنم فعلا!:)

یه کم نگران بود بابت اینکه میخونم حتما یا نه، بهش اطمینان دادم که خیالش راحت باشه به قولم عمل میکنم:) 

عجیب بود برام پیشنهاد این خانوم!!:)) به خاطر افکار چند لحظه قبلش که داشتم و...  

از اون موقع که یاد حرف خانومه میفتم هم خنده ام میگیره!:)) هم فکر میکنم به دلیلش و پیامی که برام داره:)...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۲۲
سین ^_^

عباراتی از کتاب جان شیفته(جلد اول) اثر رومن رولان:

«کسانی که عواطف نیرومندی دارند، چندان در کار خود زیرک نیستند.»

«اندیشه می‌آید و می‌رود، نمی‌توان مانعش گشت، خاصه شب، وقتی که خوابت نمی‌گیرد...»

«کسی که خود رنج می‌کشد، احتمال دارد که رنج‌های دیگران را دریابد.»

«-آیا نمی توانم یاد بگیرم؟

- نه، حتی شما، با آن گرمای همدردی تان. محبت نمی تواند جایگزین تجربه ای که ندارید بشود. آنچه را که در کتاب تن آدمی نوشته می شود نمی توان تجربه کرد.»

«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»»«»«»«»«»«»«»

یکی از دلایل علاقه مندیم به این کتاب: باعث شد هی به خودم نگاه کنم ببینم درونم چی میگذره!... 

درک شخصیت اصلی البته نه در همه جا و درک بقیه شخصیت ها انگار که خودتی و رفتی بین صفحات کتاب و نویسنده تو رو نگاشته!:)

داشتن احساسات مشابه در تجربیات متفاوت با شخصیت اصلی! هیجان انگیز بود!

«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»

+ دیشب با دیدن یه عکس یا فیلم از موی کوتاه بود فک کنم که منو برد به ده سال پیش با موی پسرونه و چند سکانس از زندگی که مربوط میشد به این موی کوتاه و همینطور غرق شدن در خاطراتی که زنجیر وار به هم وصل شدن( متاسفانه یا خوشبختانه!! این خاطرات اصلا عاشقانه نیست!:)... نمی‌دونم چند دقیقه گذشت که هنوز غرق در افکارم بودم، گفتم واقعا نیازمند این تکنولوژی هستم که افکارم به متن تبدیل بشه سریعا ... میخواستم بیام پست بذارم ولی مثل دفعات قبل حوصله ام نشد شاید هم میدونستم وقتی می‌خوام بنویسم اون چیزی نیست که تو ذهنم میگذره برا همین بی خیالش شدم...

+ یکی از اون سکانس ها این بود:)... من و داداش کنار هم نشستیم، دارم بهش میگم ببین موهامون مثل همه حالا که من کوتاه کردم، اونم میگه موهای من بهتره!:)) یه دست می‌کشه تو موهاش و به موهای من دست میزنه و بعدش میگه دست بزن به موهام خودت ببین، منم دست میزنم میگم فرقی ندارن که!:))) احتمالا گفتم موهای من که بهتره!:)))))... اگه تنها بودم الان که دارم اینو می‌نویسم به جای چند قطره اشک، دوست داشتم با صدای بلند گریه کنم... 

+ یه سکانس دیگه از ده سال پیش: خواستگاری که چند جلسه باهاش صحبت کردم؛ اونم مثل داداشم تک پسر بود، داشتم بهش میگفتم دوست دارم رابطتون خوب باشه و مثل داداش باشید برا همدیگه. ( چون میدونستم داداشم چقدر نیاز داره بهش که تنها نباشه) ... 

+ برام تعریف کردن قبل از این که به دنیا بیام، داداشم برام اسم انتخاب کرده بود هم آهنگ با اسم خودش... ولی...

+ این فقط یه بخش کوچیکی از خاطراتی بود که دیشب از ذهنم گذشت...

+ قدر همدیگه رو بدونیم تا وقتی که هستیم، قدر رابطه های خوبمون بدونیم... گاهی وقتی می‌خندیم با هم، نمی‌دونیم این آخرین باره... مرگ رابطه ها دردش خیلی کمتر نیست از مرگ جسم ها...

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۴۲
سین ^_^