تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم و دانش آموز» ثبت شده است

آخر هفته ای که گذشت خداروشکر خیلی بارون اومد. روستایی که درس میدم سردسیره، همش به فکر اونجا بودم که برف اومده یا نه. تو کانال کلاس دوازدهم پیام گذاشتم و پرسیدم اونجا داره برف میاد؟

 گفت و گو من و دانش آموزم(میم):

میم: سلام خوبی خانم

نه برف نمیاد

فقط همش بارونه

 

سین: سلام، ممنون

جدی؟ فکر میکردم نیم متر برف اومده تا حالا😅

بازم خداروشکر به خاطر بارون😊

💞

 

میم: نه فقط از صبح داره ی بند بارون میزنه

دیشب یکم برف زد بعد فوری آب شد

خدارشکر 😊

 

سین: اینجا هم همینطوره

 

میم: خوبه خدارو شکر

 

سین: 👌

🌹😊

 

میم:🫀🫀

 

سین: این قلبا چیه بیشتر آدم میترسونه😶😂

 

میم: این یعنی قلب منی😂🥺

میخاستم ابراز احساسات کنم 😂☺️

❤️❤️اینا فیکن آدم باید اصل باشه😂👌

 

سین:👌😂

خوشگل ترن😊

 

میم: اره بخدا😂👌

 

سین: این❤️ خوشگل تره 

نه این🫀

البته نیت مهمه😄

 

میم: خااانم😂

باشه هرچی شما بگی😞😂

دقیقا تو جان وسط قلب منه😂❤️

 

سین: این درسته😁(در جواب هر چی شما بگی)

😊😘

 

میم: ☺️☺️

›››››‹‹‹‹‹›››››‹‹‹‹‹›››››‹‹‹‹‹›››››‹‹‹‹‹›››››‹‹‹‹‹›››››‹‹‹‹‹

+ خیلی کم پیش اومده مکالمه ام با دانش آموزا خیلی خودمونی بشه.

+ خودمو کشتم نگن «تو» بگن «شما»:)) یکی ایشون یکی هم از بچه های کلاس نهمی:)؛ تا الان که راه به جایی نبردم:/ :))))

+ هفته پیش یا قبل ترش!:) بود که میم می‌گفت خانم دوست دارم یکی مثل تو:/ تو فامیلمون باشه:)))... 

+ ادامه دارد...

:))))

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۱۰
سین ^_^

در طول سال های تدریس سر کلاس بازی های مختلفی انجام دادیم هم به خاطر ایجاد انگیزه هم پریدن خواب از سر بچه ها!:)) و سر حال شدنشون، سرگرمی و...

سال های اول تدریسم بود نون بیار کباب ببر بازی کردیم. بهشون گفتم محکم نزنید! یکیشون یا از دستش در رفت یا از عمد!:)) محکم زد و خورد رو دستم. تا آخر زنگ دستم نشون میدادم میگفتم ببینید هنوز قرمزه!:))))) و به دانش آموزه میگفتم میخواستی تلافی کنی مگه نه؟:)) البته با خنده میگفتم:)

امروز که از مدرسه برگشتم خونه با یه ربع تأخیر، مای سیستر منتظرم بود که با هم ناهار بخوریم. پشت دستش قرمز شده بود فک کردم شاید از سرما و خشکی باشه! از نزدیک که دیدم یه کم خون مرده شده بود:(؛ گفت با دانش آموزای پسر نون بیار کباب ببر بازی کرده و محکم میزدن:/... منم هی دعواش می کردم:))) که چرا بهشون نگفتی محکم نزنن!! ببین چی شده:(. گفت خودشون هم نگران شده بودن و میگفتن خانوم دستت قرمز شده. بهش گفتم فردا دستت نشون بده بگو نگاه هنوز دستم خوب نشده:)))) گفت نه نمیفهن شوخی میکنم و جدی میگیرن و ناراحت میشن. و قضیه پارسال گفت که داشت با دانش آموزش والیبال بازی میکرد و پاش!!:) پیچ خورد و دو هفته تو گچ بود. و بچه ها به اون دانش آموز گفته بودن تقصیر تو بوده و اونم خیلییی ناراحت شده بوده! از یه طرف به خاطر مای سیستر از یه طرف به خاطر سرزنش هم کلاسی هاش! در صورتیکه اصلا مقصر نبود و یه اتفاق بود. مای سیستر می‌گفت یکی از دانش آموزاش که خوب بازی میکرد و انگار محکمم زده بود:))) دستش آورده جلو و گفته خانم بزن!:)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۳ ، ۲۳:۴۴
سین ^_^

درخت میوه ۱

درخت نارنگی

 

درخت میوه۲

درخت پرتقال 

 

آسمون

آسمون:)

 

 گاهی برای ناهار یا شام میریم تو حیاط! بیشتر هم من و مای سیستر:)... دیشب با کت و لباس گرم رفتیم تو حیاط برا شام! سرد بود ولی خوش گذشت... 

امروز ظهر هم رفتیم حیاط!:) ... تا غذا آماده بشه، چند دقیقه ای رو به آسمون دراز کشیدم. آسمون آبی با ابرهای سیروس در حال حرکت... گوشی آوردم و از درخت پرتقال و نارنگی عکس گرفتم. درخت نارنگی این مدلیه که یه سال تعداد زیادی میوه میده در اندازه کوچیک و سال بعدش تعداد کم در اندازه بزرگ... یه قسمت از درخت تعداد زیادی نارنگی یه جا در اومده! شده مثل خوشه انگور:)... مامان نشونم داد گفت ازش عکس بگیر! امروز بالاخره ازش عکس گرفتم. پرتقال ها دیر شیرین میشن! یه درخت پرتقالمون هم خشک شد:/... اتفاقی! سم ریخته بود پای درخت یا روی درخت!!:/... همونی بود که زودتر از همه پرتقال هاش شیرین میشد.

امروز، سه شنبه است ولی حسی که داره انگار جمعه عصره:/

دوشنبه مدرسه مجازی بود و سه هفته آینده هم امتحان ها هست و کلاس تشکیل نمیشه:/... با وجود اینکه تعطیلات خوبه ولی دلم برا دانش آموزا تنگ میشه! مخصوصا کلاس نهمی ها! گاهی به این فکر میکنم که سال بعد دیگه دور هم نیستیم! و از همین الان دلم تنگ میشه! اما سعی میکنم در لحظه زندگی کنم و از بودنشون لذت ببرم. باید عادت کنم به این رفتن ها و نبودن ها و تکرار نشدن های اشخاص و روابط و موقعیت ها ولی نمیشه که نمیشه!...

+ راستی:) خیلی وقته وقتی ها میکنیم، بخار میاد بیرون:)))... تکراری هم نمیشه، حس خیلی خوبی داره مخصوصا شب. مثل بارش برف تو تاریکی شب که یه چیز دیگه است. 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۳ ، ۱۷:۵۹
سین ^_^