تشنگی آور به دست...

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم و دانش آموز» ثبت شده است

توابع زندگی

سر کلاس دهم انسانی وقتی داشتم تابع رو درس میدادم... ده دقیقه آخر زنگ رسیدیم به نمایش توصیفی روابط و تشخیص اینکه تابع هستن یا نه... گفتم رابطه ای که مخلوقات رو به خالق نسبت میده یه تابع هست... گفتن چه مثال قشنگی... از چهره و لبخنداشون مشخص بود که کلی ذوق کردن:))... گفتم حالا یه مثال میزنم بخندین حسابی😁... یه مثال جنایی پلیسی هم گفتم براشون... رابطه ای که به هر شخص اثر انگشتش نسبت میده... اکثرا دیگه فیلم دیدن و میدونن برا دستگیری مجرمین:))) از منحصر به فرد بودن اثر انگشت استفاده میشه:)... ازشون پرسیدم: رابطه ای که به هر مرد همسرانش رو نسبت میده تابع هست یا نه؟😅...خندیدند حسابی:)... گفتم ممکنه بیشتر از یکی داشته باشن:))... یکیش گفت تا چهارتا؟ گفتم شاید هم بیشتر:/... یکیشون گفت صیغه:)... ازشون پرسیدم به نظرتون صیغه، ظلم در حق زن هست؟ اکثرا گفتن آره! ... در حد زمان در مورد حقی که میشه با ثبت ازدواج (موقت و دائم) بهش رسید براشون توضیح دادم و یه مقایسه ای نمودم با دوست دختر بودن:/ ... راحت ولت کنن برن بدون هیچ حقی!... آخرش گفتم اینکه از یه قانونی سوء استفاده میشه دلیل بر بد بودن اون قانونه؟ گفتن نه:)

همیشه درسی که می‌خوام تدریس کنم بررسی میکنم و طبق زمان و سطح دانش آموزا و ... برنامه میریزم البته ذهنی، که چی بگم و چطور بگم (کلی) اما بخش زیادی (جزئیات) رو دانش آموزا تعیین میکنن کلاس به کدوم سمت بره و چه مثال هایی زده بشه... مثال هایی که زدم از قبل برنامه ریزی نکرده بودم:) ... 

۱۹ آذر ۰۱ ، ۰۶:۰۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

غافلگیری سفید

تعداد دانش آموزای کلاس هفتم زیاده و معمولا موقع امتحان میریم نمازخونه... یکی از دانش آموزا که آخر نشسته بود بلند شد و گفت جونور، جونور... پرسیدم چی دیدی؟ گفت مارمولک:)) گفتم کی نمیترسه؟ یکیشون دستش بلند کرد و با هم رفتیم سر وقت مارمولک:)... خیلی کوچیک بود، بقیه بچه ها هم که اونجا بودن بلند شده بودن و ترسیده میخواستن فرار کنن:)... براش دو تا دستمال کاغذی آوردم و باهاش گرفتش و انداختش بیرون... گفتم خوب که سوسک نبود و از ذهنم گذشت اون موقع خودمم ممکن بود در برم:))))

 

دیروز زنگ آخر با کلاس نهم، هنر داشتم. چند هفته ای میشه از بچه های کلاس های دیگه ازم اجازه میگیرن و میان سر کلاس. یکی از بچه ها شال و کلاه و دستکش سفید پوشیده بود... از نزدیک نگاهش کردم و بهش گفتم خیلی خوشگله:)... دستکش رو خودم یادشون داده بودم و بافته بود... کلاه هم خودم یادشون داده بودم و دوستش براش بافته بود... شال گردنش یکی از اقوامشون بافته بود:)... خیلی حس خوبیه وقتی میبینم چیزایی که بهشون یاد دادم و دارن استفاده میکنن:)... یکیشون پرسید خانم چه رنگی دوست داری؟ قبل از اینکه جواب بدم یکی دیگه گفت سفید و قرمز:) گفتم آره درسته سفید و قرمز... یادته؟:))... از دیشب بارون میاد... از پنجره کلاس بیرون میدیدیم... بارون شد برف😍... هنوز چند دقیقه مونده بود تا تعطیلی... زود تر زنگ زدن شاید به خاطر اینکه برف گیر نشیم:/... از در مدرسه تا رسیدیم به ماشین و سوار شدیم  لباسامون خیلی خیس شد... همون چند قدم خیلی خوب بود البته... دوست داشتم بیشتر برف ببینم ولی نشد:(... هوا اصلا سرد  نبود که برف بیاد، یه غافلگیری بود البته خوشحال کننده:)

۱۶ آذر ۰۱ ، ۰۷:۲۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

شیرینی

به خاطر نظر آقا یا خانم شاگرد بنا کنجکاو شدم و دو تا سؤال از دانش آموزام پرسیدم:))... فقط از دو تا کلاس پرسیدم... امروز هم که بازدید داشتیم و فراموش کردم از بقیه هم بپرسم... سرود ملی رو یه عده میگفتن بلدیم بخونیم یه عده هم نه! ... احتمالا به خاطر مجازی بودن مدرسه فراموشش کردن... حداقل سالی یک بار؛ جشن ۲۲ بهمن خونده میشه. یکیشون می‌گفت به خاطر بازی های جام جهانی بلدم بخونم:))... ازشون خواستم صلوات بفرستن ... خودشون در ادامه اش گفتن و عجل فرجهم. ازشون پرسیدم میدونید یعنی چی؟ عده زیادی نمی‌دونستن، دو سه نفر که بلد بودن توضیح دادن... بهشون گفتم چیزی که میگید معنیش بدونید:).

  امروز شیرینی بردم براشون. دلیلش فقط کلاس دوازدهمی ها میدونستن... کلاس هفتمی ها پرسیدن به چه مناسبته؟ ... گفتم مناسبت خاصی نداره... چون دوستتون دارم براتون شیرینی خریدم:)... فکر میکردن قضیه نامزدی و ایناست:)))... حالا بگو نامزدی من چه ربطی به دانش آموز داره که بخوام شیرینی بخرم😁

موقع برگشت از مدرسه، دوباره حرفی زده شد که نتونستم هیچ چی نگم:) و بعدش یکی از همکارا گفت وطن چه سودی بهم رسونده که برام مهم باشه... منم گفتم اگه بحث سود و زیان هست که حرفی نمی‌مونه... سکوت اختیار نموده تا خونه:)... وقتی افق دید اینقدر متفاوته جای بحث نمی‌مونه... چند ساله همین اوضاع رو با همکارا دارم... دفعات زیادی بوده که سردرد گرفتم، ناراحت شدم، عمیقاً به فکر فرورفته و ...

این چند سال اخیر به خاطر همکارام باعث شد یه مورد خیلی مهمی رو متوجه بشم:)... اینکه نمیتونم با آدمی زندگی کنم که هم مسیر نباشیم... غیر ممکنه برام:) و به شدت آزار دهنده... تو یه برهه از زندگیم نزدیک بود شخصی رو انتخاب کنم که دیدگاه های متفاوتی داشتیم ولی عدو شد سبب خیر:)... الان بیشتر متوجه ام که باید بگم خدا رو صد هزاااار مرتبه شکر❤️ که نشد:) 

تنهایی خیلی بهتر از بودن با آدم اشتباهیه:)

۱۳ آذر ۰۱ ، ۲۱:۱۹ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

گل خندان

حرف از معلم فیزیک شد، خاطره ها همه رو شدن😁

قبل از قول جایزه یه خوابی دیده بودم؛ خواب دیدم معلم فیزیک برام یه انگشتر نگین دار میاره، انگار از طرف شاهزاده سوار بر موتور ( یه ماشین خارجی داشت تو خواب😂) بود ولی بعدش یه طوری گفت انگشتر برا خودت دیگه انگار قضیه کنسله:/😅. وقتی حرف از جایزه زد گفتم بیا اینم تعبیر خوابم:)... تعبیر خواب نوشته بود شخصی که انگشتر بهت میده، از چیزایی که اون شخص داره بهت میرسه... گذشت و گذشت و کاملا غیر منتظره دبیری اومد و انتخاب کردم و قبول شدم... معلم شدم... محل کارم هم که مدرسه است:) ... فیزیک هم قبول شده بودم ولی انتخاب دومم بود:)... اینو گرفتم تعبیر خوابم:)

یکی از همه ی اون افرادی که بهم میگفتن چرا نرفتی تجربی؟ برو تجربی:) همین معلم فیزیکم بود... سر کلاس برامون تعریف میکرد که یه روز که رفته دکتر (شاید دندونپزشک) درآمد روزانه اش حساب کرده و یه رقمی هم گفت که یادم نمیاد... منظورش این بود پول تو این کاره:)...

سر جلسه امتحان بودیم، بچه ها نق میزدن که سخته... معلم هم برا اینکه ساکتشون کنه گفت: سین امتحان آسونه نه؟ منم گفتم نه:)))... کلاس رفت رو هوا. از عمد نبود. راستش گفتم😁. بعدش گفتم سخت نیست ولی آسون هم نیست. فایده نداشت دیگه، کار از کار گذشته بود. واقعا قصد نداشتم اینطوری حالش بگیرم😅. 

نمی‌دونم همین امتحان بود یا نه برا حل یکی از سؤالا نیاز بود یکی از فرمولای فیزیک۲ رو یادمون باشه. یادم بود😁

فک کنم v=Ed بود که عیدی میخوندم برا خودم که یادم نره:))... وقتی برگه ام دادم گفت اینو هم نوشتی؟😄 یه طوری که انگار هم خوشحاله هم انگار فک میکرد یه سؤالی داده که کسی یادش نمیاد:)) و وقتی دید نوشتمش جا خورده:))

یه بار دخترش آورد سر کلاس. چهار یا پنج ساله بود. عجیب بود قیافه اش از این لحاظ که هم خوشگل بود هم جذاب بود هم ناز(بانمک). تا حالا ندیدم یه نفر اینطوری باشه😅

معلممون خوشگل بود ولی دخترش خاص بود... با نگاهم داشتم مقایسه میکردم قیافه هاشون، یهو معلممون دراومد گفت حتما سین داره با خودش میگه ببین دخترش چه خوشگله ولی مامانش نه، یا مثلا به کی رفته دخترش که اینقدر خوشگله... منم گفتم نههه😅... یادمه تو ذهنم داشتم تحلیل میکردم که خیلی شبیه مامانشه ولی یه چیزایی باعث شده که خوشگل تر به نظر برسه...

یه بارم دکمه مانتوش افتاده بود، منم متوجه شده م و از نگاهم فهمید و گفت حالا سین میگه این چقدر شلخته است، دکمه اش ندوخته😅 ...همچین فکری نمی‌کردم😕... مثل اینکه صبح زود مانتو رو پوشیده با عجله و نمی‌دونسته یا فرصت نداشته دکمه رو بدوزه. فک کنم دکمه تزئینی بود!:)

هر چی یادم بود نوشتم😁

  • خوابی دیدین که تعبیرش یه بخش مهمی از زندگیتون باشه؟

 

۱۲ آبان ۰۱ ، ۰۵:۲۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

پنج تا شکلات!

دیروز بازی کلاس هشتمی ها به پایانش رسید و قهرمانِ قهرمانانِ سنگ، کاغذ، قیچی:)) مشخص شد. ازشون خواستم جایزه رو خودشون مشخص کنن... قهرمانمون هم دختر آروم و شاید یه کم خجالتی، نمی‌گفت چی می‌خوام. یکی از بچه ها گفت خانم پنج تا شکلات:/:))))... پیشنهادی ندادن به جز این، البته همون اول میگفتن نمره میخوایم، ولی بهشون گفتم به جز نمره... بازی ربطی به نمره نداره:). پنج تا شکلات تصویب شد! ازشون خواستم اگه فراموش کردم یادآوری کنن:) و قضیه معلم فیزیک کلاس سوم دبیرستان براشون تعریف کردم.

امتحان ترم دوم، هماهنگ کشوری بود... معلم فیزیک گفت اگر نمره تون بالای ۱۶ باشه بهتون جایزه میدم. فیزیک ۲۰ شدم! از کلاسمون  خودم تنها بالای ۱۶ شدم به معلممون نگفتم، خجالتی بودم آخه😅، زنگ میزدم میگفتم چی:/ ... چند ماه بعد که رفتیم پیش دانشگاهی( تو همون مدرسه بودیم)، معلم فیزیکمون هم بود ولی معلممون نبود. هم کلاسی هام رفتن بهش گفتن. صدام زد رفتم پیشش. خیلی ذوق کرده بود که نمره کامل گرفتم. اما بهم گفت باید همون موقع بهم میگفتی الان ازش گذشته دیگه.

جایزه پَرید. هیچ وقت یادم نمیره😅. البته از دستش ناراحت نیستم:). 

احتمالا چند تا کارت پستال(تبریک) بخرم برا جایزه این بازی های سر کلاسی... اسمشون براشون بنویسم و... با اون پنج تا شکلات:)

  • تا حالا بهتون قول جایزه دادن ولی به قولشون عمل نکرده باشن؟
۱۱ آبان ۰۱ ، ۰۵:۴۶ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

پاییزِ غم انگیز اما زیبا

سیاه و سفید

نقاشی دانش آموز کلاس هفتمم:)

دیروز صبح که داشتیم می‌رفتیم مدرسه... حالم داشت بد میشد تو ماشین... حالت تهوع:/ چیزی که ازش بدم میاد خیلی! ... دقیق نمی‌دونم چرا ولی می‌تونه به یکی از این علت ها یا به چند علت باشه:): شب کمتر از چهار ساعت خوابیده بودم، فقط یه لقمه صبحونه خوردم، تو ماشین چند دقیقه گوشی گرفتم دستم، به نظرم با سرعتی بیشتر از همیشه رانندگی میکرد تو اون جاده های پیچ در پیچِ خوشگل:))... وقتی رسیدیم مدرسه، وسایلم گذاشتم داخل و اومدم بیرون تو حیاط... درمانم نفس عمیق تو هوای سرد و خنک پاییزی بود:)... نشستم روی سکو زیر درخت... سرم گرفتم پایین و به زیر پام نگاه میکردم به برگ های رنگ رنگِ پاییزی، با یه جابجایی کوچیک سروصداشون بلند میشد. تا می‌تونستم نفس عمیق کشیدم. سرم بلند کردم، تونستم غلبه کنم بر اشک و گریه:/... حالت تهوع و نتیجه اش:/ یکی از بدترین هاست برام... اکثر اوقات هم بعدش گریه ام میگیره:)))... تعداد کمی از بچه ها تو حیاط بودن: نشسته، ایستاده، قدم زنان یا جیغ زنان و بازی کنان:)... بلند شدم قدم زدن و نفس عمیق کشیدن:) خداروشکر حالم خیلی بهتر شد...وقتی نشسته بودم شاهد این صحنه تکراریِ نه خسته کننده بلکه سر ذوق آورنده بودم:)... برگ کوچیکِ خشک شده و زرد از درخت، رقص کنان اومد پایین. 

خدایا شکرت ❤️

۰۹ آبان ۰۱ ، ۰۵:۳۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

حس های متضاد

 

کیمیاگر

 

هفته پیش یکی از همکارا داشت درباره زندگی پس از مرگ می‌گفت شاید کمی با تمسخر...! می‌گفت آدم تجزیه میشه می‌ره... یکی دو روز بعدش با خبر شدیم برادرش فوت شده:/ ... امروز با همکارا رفتیم خونشون برا تسلیت گویی... اولین بار بود این موقعیت رو تجربه میکردم..‌. میدونستم تو شرایط خیلی سختی هستن ولی معلومه که درکشون نمیکنم چون عزیزِ اوناست که تازه ترکشون کرده... گریه میکردن... جو سخت و ناراحت کننده ای بود... میدونید چی ذهنم درگیر کرده بود؟ اینکه همکارم تو ذهنش چی میگذره؟ وقتی داریم میگیم خدا رحمتش کنه... روحش شاد... خدا بهتون صبر بده... شاید حرفی که قبلا زده همینطوری بوده نه از روی باور قلبی در غیر این صورت فک میکنم تحمل این غم براش سخت تره!؟ 

یکی از دانش آموزام برام کتاب هدیه آورد... کلی تشکر کردم و گفتم نباید زحمت می‌کشید و از این تعارفات!:))... ولی فک کنم چشمام اینطوری 😍 بود😅. دیدم تشکر خشک و خالی فایده نداره... بهترین راه در اینگونه موارد که کلام نمیتونه احساس رو بیان کنه چیه؟:) بغلش کردم🥰

کیمیاگر خوندم ولی از اون کتاب هاییه که باید تو کتابخونه ات باشه. قبلا خریده بودم اما هدیه دادم. 

دلیل اصلی خوشحالیم  هدیه یا کتاب بودنِ هدیه نیست، حس و محبتی هست که با این هدیه میخواست بهم نشونش بده😊

 

۳۰ مهر ۰۱ ، ۲۳:۰۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

question 10

اگر متوجه بشید که نمیتونید پدر یا مادر بشید و یا احتمالش خیلی کمه، عکس العملتون چیه؟:) تا حالا بهش فکر کرده بودین؟

 

حالا که سوال سخت پرسیدم به نظرم واجبه چند تا مورد خنده آور بگم:)))

بعضی اوقات به تناسب بحثمون(معمولا من و مامان و خواهر) از مامان میپرسم به نظرت به من زن میدن؟ یا میگم همه شرایط زن گرفتن دارم:)) ... یا اینکه با ناراحتی میگم من بابا نمیشم:)))

 امروز یکی از دانش آموزای خواهرم گفته خانم می‌خوام حضرت بشم!:|  باید چیکار کنم؟... درسشون در مورد حضرت موسی بوده:)... 

سر کلاس هشتم پرسیدن خانم ازدواج کردی؟ گفتم آره ده تا هم بچه دارم😄

 

 

۲۵ مهر ۰۱ ، ۱۹:۵۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

تا سحر!

بهار

 جاییکه منتظر میمونیم برا سرویس مدرسه 

 

عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی.

صاحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار از این فاضل‌تر بودی.

اندرون از طعام خالی دار

تا در او نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی

 

  • یکی از دروس غیر تخصصی دیگه که امسال بهم دادن درس هنر هست... می‌خوام بافتنی بهشون یاد بدم:)... هنوز وسایل تهیه نکرده بودن برا همین نشستیم به حرف زدن... چون زنگ ریاضی خیلی کم فرصت پیش میاد که بخوام بهتر بشناسمشون... ازشون در مورد سرگرمی ها و مهارت هاشون پرسیدم... یکیشون پرسید خانم چند سالته؟ گفتم بهم میاد چند سالم باشه؟ یکیشون گفت ۲۴ یا ۲۵ ... گفتم نه و سنم گفتم... پرسید خانم ازدواج کردی؟😕 منم انگشت حلقه رو که خالی بود:) نشون دادم... باید میگفتم آره ازدواج کردم ده تا هم بچه دارم😁 
  • ریاضی نهم وقتی میرسیم به مجموعه تهی... همیشه میگفتم منظور اون تهی که شما میشناسید نیست:)))) این بار هیچی نگفتم خودشون گفتن خانم حسین تهی؟:)))
  • امروز یکی از بچه های کلاس دهم گفت خانم هدی(نام مستعار:)؛ سه سال متوسطه اول دانش آموزم بوده و الان نیست) سلام رسوند و گفت حتما پیامش بهتون برسونم!:) گفتم چه پیامی؟ گفت خانم خیلی تاکید کرد که حتما بهتون بگم:) میگه خانم قربون شما برم؛😅 معلم ریاضی مون خوب نیست... بهش گفتم سلام برسون و بهش بگو زنده باشی:)) قربون هیچ کس نرو😁 
۱۹ مهر ۰۱ ، ۲۰:۵۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

question 9

 

کتاب

 

کتاب تکه هایی از یک کل منسجم رو کتابدار عزیز بهم قرض داد... قبل از اینکه تا آخر بخونم سه تا ازش سفارش دادم... یکی می‌خوام بدم کتابخونه یکی هم بردم مدرسه سر بعضی کلاس ها بخونیم... یکی دیگه هم فعلا هست ببینم قسمت کی میشه:))

خوندنش بهمون کمک می‌کنه به درون خودمون یه سر بزنیم و شاید تصمیم گرفتیم به خونه تکونی!:) ... رمان نیست و در حیطه روانشناسی می‌باشد:))

و اما سوال:)... چالشی:)))... اگر بهتون حق انتخاب بدن کدوم گزینه رو انتخاب میکنید؟

۱. عاشق بشید اما به وصال ختم نشه:/

۲. عاشق نشید.

 

  • یکی از دروس غیر تخصصی که بهم دادن برا تدریس، نگارش هست😑 تکلیف دادم بهشون... یکی از بچه ها گفت خانم میشه در مورد شما بنویسیم؟😅 گفتم خیلی هم عالیه و... اگه نوشتن و قابل انتشار بود😄 میذارم اینجا.

 

 

۱۵ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۹ ۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^