تشنگی آور به دست...

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم و دانش آموز» ثبت شده است

دروغ؟؟!!

یه تعدادی از دانش آموزام به خاطر مشکلاتشون یا شاید احساس نزدیکی که باهام دارن بهم پیام میدادن... البته در واتساپ خدابیامرز:/... یکیشون زمان کرونا که مدرسه مجازی بود شروع کرد به پیام دادن و در مورد بیماریش گفت...باور نکردم چون ظاهراً هیچ چی مشخص نبود و هیچ کس هم خبر نداشت و می‌گفت به کسی هم نگو... ولی اسم پزشک هایی که رفته بود، درست می‌گفت... دلم نمیومد بگم باورت ندارم ولی شواهد بر علیه اون بود... از کسی هم نمیشد بپرسم... بالاخره از یه دانش آموز مورد اعتمادم پرس و جو کردم به طور غیر مستقیم و به بعضی رفتارا و حرفاش سر کلاس فکر کردم و یاد بعضی حرف های عجیب غریبش افتادم که بوی دروغ میداد...بالاخره به این نتیجه رسیدم که داره دروغ میگه... عجیب بود ... واقعا چرا باید همچین دروغ بزرگی رو بگه! همینطوریش هم دوستشون داشتم... به خاطر جلب توجه بود یا ...؟!! ... جواب پیاماش ندادم ... منتظر بودم بعد یه مدت بیاد بگه دروغ گفته، دلیلش بگه و معذرت خواهی ولی خبری نشد... امروز باهاش حرف زدم و متوجه شدم دروغ نمیگفته:(!!! برام توضیح داد... یا خودش اغراق کرده در مورد بیماریش یا دکترش اینطوری گفته بوده و ترسیده... بهش گفتم که در موردش چه فکری کردم و معذرت خواهی کردم... اصلا ناراحت نشد و کلی هم ازم تشکر کرد که به فکرش بودم و احوالش جویا شدم:(...اغلب بچه ها بی کینه و صاف و ساده هستن و دوست داشتنی:)

صبح زود باید بیدار بشم ولی خوابم نمیبره از خستگی زیاد و اینکه بعد ازظهر هم خوابیدم:/

۱۰ مهر ۰۱ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

Give me high five

ببینید:)

این پست قرار بود حذفش کنم برا همین گذاشتم موقت ولی مزین شد به نظرات شما دلم نیومد😅

دو یا سه هفته پیش بود سر کلاس نهم بودم و زنگ تفریح نرفتم استراحت، کار داشتم. چند تا از بچه ها دور میز جمع شده بودن وقتی رفتن کنار گفتم انگار دانش آموز جدید داریم😁( یکی از بچه ها داداشش آورده بود سر کلاس، مدرسه دبستان کنار مدرسمونه) فک کنم سوم دبستان باشه:) یادم نیست ازش پرسیدم کلاس چندمی یا نه😶  محدثه اومد گفت خانم داداشم میگه این دختره کیه سر جای معلمتون نشسته😂 به آستین مانتوم اشاره کردم گفتم ببین لباسم با بقیه فرق می‌کنه😄 زنگ کلاس که زدن میخواست ببرش بیرون گفتم اگه اذیت نمیکنه بذار بمونه:)

شنبه این هفته زنگ آخر هم اومده بود...زنگ آخر  بچه ها خسته و حال ندارن طبق معمول، قرار شد بشین پاشو برعکس بازی کنن، محدثه اومد برا بازی بهش گفتم داداشت هم بیار اول خودش وداداشش بازی کردن، داداشش برد:))) بعدشم بقیه اومدن بازی و سر حال شدن:)) 

فصل آخرشون در مورد حجم های هندسی هست... برا توضیح یکی از سوالا که مربوط به کره بود یه هندونه مثال زدم و براشون توضیح دادم نحوه و تعداد برش رو. وقتی ازشون پرسیدم چند تا تیکه هندونه داریم فورا اولین نفر مهمونمون جواب داد!:) همه تعجب کردیم و بچه ها هم صداشون بلند شد و میگفتن آبرومون رفت:))) بهش گفتم آفرین بزن قدش و رفتم پیشش و مشتمون زدیم به هم😁  بعدشم براش دست زدیم. بهش گفتم همون موقع که بشین پاشو رفتی فهمیدم بچه تیزی هستی و بعدشم یه جمله گفتم که همزمان تعریف از خودم و خودش بود😅 به محدثه گفتم فک کنم دیگه همیشه میاد اینجا بهش خوش گذشته امروز حسااابی:)))

 

۱۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۰۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دوشخصیتی!

فک میکنم کم کم اینطوری شد و نمیتونم بگم دقیقا از چه زمانی حس کردم تو خونه و جامعه متفاوتم(یاد حرکت جوهری ملاصدرا افتادم:)))!  ولی اینکه تو خونه و مدرسه به اسم های متفاوت صدام میزدن زود برام عادی شد البته برا اطرافیان نه، خیلی ها تا وقتی بزرگ شدم و رفتم دانشگاه نمی‌دونستن یا فراموش میکردن یه اسم دیگه هم دارم. اول دبستان بودم، یادمه اون موقع کلاس اولی ها یه مدت قبل از اول مهر می‌رفتن مدرسه... اومده بودن دنبالم بریم خونه، تو حیاط بودیم داشتیم بازی میکردیم، خواهرم اومد گفت با سین کار داریم و معلمم گفته بود نداریم همچین دانش آموزی، خودم دیده بودمشون اومدم پیششون. یه آشنای خانوادگی داشتیم و رفت و آمد هم بود، با دخترشون هم سن بودم، مادرش مدیر مدرسه راهنمایی بود، اولین روز مدرسه اول راهنمایی مدیر صدام زد گفت هر چی گشتم اسمت نبود که بعد از  فامیلیم متوجه شده بود و از خودم پرسید مگه اسمت .... هست؟ :))) و آخریش هم چند ماه پیش بود که رفتم بانک امضا بزنم اسمم پرسید... گفت اینجا که یه چیز دیگه نوشتن! براش توضیح دادم که دو اسم دارم و عموم حواسش نبوده:))) خوشبختانه فقط یکی از کاغذا اشتباه بود وگرنه کارشون عقب میفتاد:)

یه اتفاقی که افتاده و باعث شده به این موضوع بپردازم اینه که وقتی مدرسه حضوری شد به طور رسمی و کامل بعد یه مدت طوووولاااانی، رفتارم تو مدرسه خیلی نزدیک به خونه هست و انگار دیگه نمیتونم متفاوت باشم و اصلا حواسم نیست هم با همکارا هم با بچه ها خیلی شوخی میکنم!:)) یکی از دانش آموزای کلاس دهمی گفت خانم قبل از کرونا جدی تر بودی... اون موقع ها هم زمان خنده و شوخی و بازی داشتیم سر کلاس ولی الان خارج از کنترلم و زیاد شده، از یه لحاظ خوب نیست به خاطر اینکه ممکنه باعث بشه دانش آموز هم از حد خودش خارج بشه:) سعی میکنم اوضاع رو کنترل کنم و فک میکنم با مرور زمان حل بشه:)

با دهمی ها زنگ آخر کلاس دارم و بیشتر اوقات خسته هستن برا همین بازی و خنده بیشتره، یک شنبه مسابقه نقاشی یک دقیقه ای گذاشتن و دو نفر اومدن پای تخته و بداهه یه نقاشی می‌کشیدن و خودشون رأی گیری میکردن و برنده مشخص میشد:) 

دو نفر آخر که اومدن نقاشیشون بهتر بود به نسبت بقیه البته یکیشون بداهه نبود نقاشی بود که قبلا کشیده بود ولی خیلی خیلی بامزه بود برا همین از موقعیت استفاده کردیم و عکس دسته جمعی گرفتیم:) اینم عکس البته خودم نیستم، اونیکه سلفی بود نذاشتم😁 بهشون میگفتم می‌خوام بذارم اینستاگرام، منتظر بودم بگن نههههه ولی مشتاق هم بودن:)))! البته شاید یادشون بود که بهشون گفته بودم اینستاگرامم حذف شده:) بهشون میگفتم می‌خوام بذارم یه جایی هی می‌پرسیدن کجا و منم میگفتم یه جایی:)))  و اسم همه چی میگفتن به جز اینجا خداروشکر😁

۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۴۶ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

غافلگیر شدم

زنگ تفریح بود و میرفتم برا استراحت که دانش آموز کلاس هفتمی صدام زد منم وایسادم و برگشتم به سمتش، گفت خانم گوشت بیار یه چیزی بهت بگم:) نزدیک شدن بهش همانا بوس بر لپ همانا:)) و زودم جیم شد:))) منم خنده برلب رفتم برا تجدید قوا برا زنگ بعدی-_-

بازم در حال استراحت چند تا از دانش آموزا صدام زدن خانم بیا کارت داریم:) یکی از بچه ها یه نگاه به بقیه انداخت و گفت خانم ما جرأت یا حقیقت بازی میکردیم نوبت من که شد گفتم شما رو می‌بوسم! اجازه میدین؟ بعد از چند لحظه فکر و سنجیدن اوضاع گفتم آره ولی دفعه آخرتون باشه:) بعد از روبوسی هم خنده کنان راهی کلاس شدن:)

همه رفته بودن بیرون برا راهپیمایی البته به هدف تهیه عکس و مستندات:/ منم منتظر بودم سرویس بیاد و برم خونه، یکی از دانش آموزا رو فرستادن که یه چیزی براشون ببره!( یادم رفته چی:) )  یه چند کلامی بینمون رد و بدل شد در این مورد که مگه بهشون نمیپیوندم و تنهام اینجا و ... نمی‌دونم چی شد که دو سه بار لپم بوس کرد و صداش زدن رفت! شکه شدم و فرصت عکس العمل هم پیدا نکردم... به ابراز علاقه کلامی عادت داشتم گاهی از سر چاپلوسی گاهی هم واقعی، طبیعیه چند نفر باشن که بیشتر از بقیه دوست داشته باشن! این دانش آموزم هم از جمله کسانی بود که بهم پیام میداد و به خاطر مشکل خاصی که داشت باهاش حرف میزدم گاهی...

گرچه اینجایی که هستم یه توفیق اجباری بوده ولی با وجود درس نخوندناشون دوسشون دارم خیلی:)

این خاطرات مربوط به قبل کرونا می باشد^_^

۰۹ دی ۰۰ ، ۱۵:۱۱ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^