تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

بعد از ظهر داشتم  کتاب یادگیری به سبک انیشتین میخوندم که به ذهنم رسید از این به بعد هر کتاب درسی و غیر درسی که می‌خوام بذارم تو کتابخونه مدرسه، صفحه اولش عبارت «اللهم عجل لولیک الفرج» رو بنویسم:)... حس خوبیه که آدمای دیگه رو حتی برای لحظاتی به یاد ایشون بندازیم:)...

به دنبال تفسیر دعاها و زیارات هستم:) اگر کتاب یا سخنرانی میشناسید لطف میکنید بهم معرفی کنید. دعای عهد، زیارت عاشورا، زیارت جامعه کبیره، دعای توسل، دعای کمیل و دعای ندبه.

داشتم به عنوان پست فکر میکردم که رسیدم به قطب عالم امکان، وقتی چند بار تو ذهنم تکرارش کردم با خودم گفتم چقد برام دل نشینِ...همین عبارت جست و جو کردم نوشته بودن شاید از این کلام حضرت علی علیه السلام که میفرماید«وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَى‏...» گرفته شده باشه... و بعدش برا اولین بار این عبارت رو دیدم: جانِ جهان❤️

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۵۳
سین ^_^

آرام جان

 

عبارت هایی از کتاب که برام قابل تأمل بود یا باهاشون ارتباط برقرار کردم به شددددت:)

«با وجود علاقه به خواننده و بازیگران تلویزیون، در باطنم دنبال گمشده ای بودم.»

«اعتقاد به اینکه مهدی الان سرباز امام زمان (عج) است، هیمنه تنهایی را می شکست.»

 

«شهادت الکی نیست! مگه به هر کی میدن؟ باید خیلی خاص باشی تا روزی ت بشه!»

  • برام سؤاله وقتی شهید حدادیان داشت این عبارت رو می‌گفت میدونست چه فاصله ای تا شهادت داره یا نه؟!:)​​​

 

«غریب گیر آوردنش...»

« اگر شهید نشویم می میریم»

«به رسم رفاقت، دعای شهادت.»:)

رسم رفاقت

 

مطالعه کتاب به دعوت خانم دزیره از طریق این پست.

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۵:۲۹
سین ^_^

از اون دسته آهنگ هاییه که اشکم در میاره:/ به یاد اون

این مدل آهنگ ها رو وقتی گوش میدی حتی اگه خاطراتی از این دست هم نباشه وادارت می‌کنه بگردی یکی پیدا کنی و براش گریه کنی:))))

دوست دارم برم یه شهر دیگه... از همه فاصله بگیرم... تنهایی زندگی کنم... خسته شدم از دلتنگی برای آدما... شاید چند سال دیگه همین هم بشه!

حرف زیاده اما حوصله نوشتن کم.

آدمی که چند ساله می‌شناسمش با برخوردش همه چیز زیر سوال برد... عجیبه... هیچ دلیلی برا رفتارش پیدا نمیکنم... اینقدر عجیب که فکر کردم شاید درگیر مشکل جدی جسمی یا روحی شده باشه... تنها گزینه ای که برام مونده اینه حذفش کنم از زندگیم... یکی از آدمایی بود که خیلی براش احترام قائل بودم. کل باورام در موردش فرو ریخت... پذیرفتنش سخته...اما عادت کردم:)...  

کتاب آرام جان شروع کردم به خوندن... ایشون یه دورهمی کتاب خونی راه انداختن... از شاگرد بنا ممنونم به خاطر اطلاع رسانی... هنوز به طور رسمی اعلام حضور نکردم:)))... شاید نرسم کتابُ بخونم و به علل دیگر ...

چند روز اخیر هم که نبودم رفته بودم دنبال کادو روز مادر:)!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۲۷
سین ^_^