تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

تسلی بخشی های فلسفه

مقدمهٔ مترجم: ۱   ۲

 

عبارت هایی از کتاب: ( نوشته های خودمُ با این ^_^ مشخص کردم)

 

«کسی که به کم راضی نمی‌شود را هیچ چیز راضی نخواهد کرد.»

^_^:  حکمت ۵۷ نهج‌البلاغه: قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.

 

«ممکن است قدرتی برای تغییر برخی از رویدادها نداشته باشیم، اما در انتخاب نگرش و رویکرد خود نسبت به آنها کاملاً آزاد هستیم و...»

«چیزی را که قادر به اصلاح و تغییر آن نیستی بهتر است قبول کنی.»

^_^:  

پس چرا نگرانی؟

 

«مطالعه، مایه آرامش و تسلی خاطر من در خلوت است؛ مرا از بیکاری و بطالت مصیبت‌بار رها می‌کند و هر وقت اراده کنم، از هم نشینی با افراد کسل کننده نجاتم می دهد. هرگاه درد بیش از حد طاقت فرسا و شدید نباشد، کتاب خواندن می تواند از میزان درد بکاهد. برای پرت کردن حواسم از افکار ناامید کننده، تنها کافی است به کتاب متوسل شوم.»

 

«ما دوستان خود را نه فقط به دلیل اینکه مهربان هستند و از معاشرت با آنها لذت می‌بریم، بلکه شاید مهم‌تر از آن، بدان دلیل انتخاب می کنیم که ما را همان‌طور که هستیم درک می کنند.»

^_^: از این دوستانم آرزوست:)))!

 

«چنین برآورد می‌شود که در فاصله میان تولد مونتنی در سال ۱۵۳۳ تا انتشار سومین جلد از کتاب مقاله ها در سال ۱۵۸۸، جمعیت بومیان دنیای جدید (سرخ پوستان) از ۸۰ میلیون نفر به ۱۰ میلیون نفر کاهش یافته باشد.»

«اسپانیایی‌ها با وجدانی آسوده، سرخ پوستان را سلاخی می کردند، چرا که مطمئن بودند فقط خودشان می‌دانند انسان بهنجار چیست. عقل و منطق آنها حکم می کرد که انسان بهنجار شلوار می پوشد، فقط یک همسر دارد، عنکبوت نمی خورد و در تختخواب می خوابد.»

^_^: در مورد قتل عام سرخ پوستان و کشتار سیاهان و برده داری میتونید  تاریخ مستطاب آمریکا رو بخونید.

 

«نقل قول از نویسندگان دیگر بسیار وسوسه کننده است، مخصوصاً زمانی که آنها اندیشه های ما را به وضوح و دقت روان شناسانه ای بیان می کنند که خودمان قادر به بیان آن نیستیم.»

^_^: و مخصوصا برای افرادی مثل من که نوشتنشون خوب نیست:/... 

 

«یکی از پیچیده ترین اسرار عشق، این پرسش است که «چرا او؟»؛ «چرا از بین تمام گزینه های ممکن، چنین میل شدیدی به این شخص داریم؟»

«عشق چیزی نیست مگر تجلی آگاهانه یافتن یک پدر و مادر آرمانی توسط اراده معطوف به حیات...»

^_^: عبارت بالا نظر شوپنهاوره.  توضیحش خیلی طولانیه ولی جالبه اگه کنجکاو شدین کتابُ بخونید😁)

 

«قله کوه بسیار باشکوه و زیباست و... . سکون و آرامش فوق‌العاده ای در فضا وجود دارد، گویی می توان سقف دنیا را لمس کرد. ارتفاع، انسان را از نفس می اندازد، اما در عین حال به طرز شگفت انگیزی به هیجان می آورد. به سختی می‌توان جلوی لبخند زدن و شاید قهقهه سردادن خود را گرفت؛ خنده ای بی دلیل و معصومانه که از اعماق وجود برمی‌خیزد. شادی و نشاطی بنیادین برای زنده بودن و دیدن این زیبایی های خارق العاده.»

«ما نباید از مشکلات خود شرمسار باشیم، بلکه باید از اینکه نتوانسته ایم، چیز خوب و زیبایی از آن به وجود آوریم، احساس شرمندگی کنیم.»

«هر چیزی که باعث می شود احساس بهتری داشته باشیم، برای ما خوب نیست و هر چه باعث آزار ما شود، لزوما بد نیست.»

^_^: بخشی از آیه ۲۱۶ سوره بقره «...وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم...»

 

از بین سقراط و رفقاش یعنی اپیکور، سنکا، مونتنی، شوپنهاور  و نیچه؛ اسم همه رو شنیده بودم یا کم و بیش باهاشون آشنایی داشتم به جز مونتنی که تازه افتخار آشنایی با ایشون رو در این کتاب به دست آوردم:))).

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۴۲
سین ^_^

می گویند یک وقتی، یکی از بزرگان علما نامه ای برای یکی از دوستانش نوشت. در ابتدای نامه نوشت: «بسمه تعالی، من از مفارقت با شما خیلی خیلی محظوظم.» بعد یک تأملی کرده و به خود گفت: البته خیلی خیلی محظوظ نیستم. یک «خیلی» را خط زد و مجدد به خودش گفت: خیلی هم محظوظ نیستم. «خیلیِ» دوم را هم خط زد. سپس با خود مجدد گفت: اصلاً محظوظ نیستم. و نوشت: ما مشتاق دیدار شما هستیم...

گاهی اوقات در روابط اجتماعی، حرف هایی می زنیم که اصلاً واقعیت ندارد، وای به این که اصلاً از اول، قصد متکلم، دروغ باشد! ( از کتاب سبک زندگی مهدوی جلد چهارم)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۵۴
سین ^_^

جستارهایی در باب عشق

 

جملاتی از کتاب:

۱. « تجربه های مشترک فراوان دیگری بین ما وجود داشت، افرادی که با آنها برخورد داشتیم یا چیزهایی که دیده، شنیده یا انجام داده بودیم، گویی چون همانند میراث مشترکی بود.»

 

۲. «برای احساس کامل بودن خود به افرادی در مجاورت خود نیاز داریم که ما را به همان خوبی خودمان بشناسند، حتی گاهی بهتر از خودمان.» [ همچین آدمی هست؟؟!]

 

۳. «بدون عشق، امکان ندارد که ما هویتی مناسب برای خودمان به دست آوریم. در عشق همیشه تأییدی بر حضور مدام ما وجود دارد. تعجبی ندارد که، مفهوم و تصور خداوندی که در همه حال ناظر بر ماست، در همه ادیان محوریت دارد: دیده شدن تضمینی است بر اینکه ما وجود داریم. چه بهتر از آنکه در این حالت با خدا یا معشوقی سر و کار داشته باشیم که به ما عشق بورزد...» 

 

۴. «ما همیشه آرزومند عشقی هستیم که در آن نه هیچ وقت دچار کاستی شویم و نه هیچ وقت دچار سوءتفاهم.»

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°

این دفعه حین خوندن کتاب ذهنیاتم رو ثبت کردم:)

۱.وقتی که داشتم بخش صمیمیت رو میخوندم... بعضی مواردی که گفته بود و با خواهرم تجربه کردم:)) مثل انتخاب اسم خاص برا همدیگه که فقط خودمون دو تا استفاده اش میکنیم و یا با یه حرکت خاص خندیدن در صورتیکه برا بقیه ممکنه هیچ معنی نداشته باشه چون فقط خودمون دو تا میدونیم چه خبره:))... دلیلش اینه که ما همیشه با هم بودیم به اندازه سن من:)... الآنم که دارم می نویسم یکی این سر اتاق یکی اون سر اتاق دراز کشیده ایم😁 به فاصله دو متر:)... 

 

۳. این بند رو به دلیل ذوق فراوان برا خواهرم خوندم و در چند جمله نظرم رو در موردش گفتم. ازش پرسیدم جالب بود؟ گفت اوهوم... همین:) یعنی طبق معمول علاقه ای به بحث در این گونه موارد نشون نداد🥲😅. علاقه چندانی به فیلم و سریال و کتاب نداره. پس احساساتم در این موارد رو معمولا نمیتونم به تفصیل باهاش به اشتراک بذارم... یاد سریال مورد علاقه ام افتادم... چقدر دوست داشتم بشینه باهام نگاه کنه:/...

چندین و چند بار بند ۳ رو خوندم:) ... واژه «حضور» پررنگه و چه جالب که سر کلاس هفتم بحث کشید به حضور خداوند و استاد ابراهیمی دینانی هم در مورد حضور می‌گفت با تفسیر اشعار سعدی:) ... این همزمانی ها رو خیلی دوست میدارم:)... جایی که گفته خدا یا معشوق:/ ... این «یا» چقدر تو ذوق میزنه... و در آخر چه خوبه اگه همسفر زندگیمون باعث بشه که همیشه حضور خداوند رو احساس کنیم:)... نه اینکه حضورش رو از یاد ببریم!:(

 

این کتابُ به این صورت خوندم:

+حرفای نویسنده رو در قالب یک انسان خوندم با توجه به شباهت های ذاتی! فطری! 

+ گاهی هم حواسم جمع میشد به فرهنگ حاکم بر جامعه اش.

+ خوندن کتاب باعث شد ارزشمندی بعضی محدودیت های عرفی فرهنگی مذهبی جامعه خودم رو بهترتر:) درک کنم.

 

اولین کتابی که از آلن دوباتن خوندم کتاب سیر عشق بود و همون کتابش ترغیبم کرد بقیه نوشته هاشو بخونم. به نظرم قوی تر از این کتاب هست. و طبیعیه به خاطر اینکه سیر عشق رو با تجربیات بیشتری نوشته:). تسلی بخشی های فلسفه رو هم که دارم میخونمش و همچنان تصمیم دارم به خوندن نوشته هاش ادامه بدم...

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۰۲
سین ^_^