تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

یکی دو سال پیش یکی از پارکینگ های خونه رو مرتب کردیم و آب و جارو و ازش یه اتاق کار ساختیم:) با مای سیستر... کلی هم براش ذوق داشتیم... متأسفانه اون طوری که انتظار داشتیم نشد و عملا بدون استفاده موند... تا مدت زیادی بخشی از وسایل و کتاب هام اونجا بود. تا اینکه چند روز پیش رفتیم سراغشون... تو یه دفتر قسمت هایی از کتاب هایی که خونده بودم رو یادداشت کرده بودم. یه تعدادی رو تایپ کردم و یادداشت برداری رو از سر گرفتم:)

 

از یادداشت ها: 

از گذشته خاطرات بسیاری باقی مانده خاطراتی که هیچ کدام از ما هنوز نتوانستیم فراموش کنیم.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

خوشبختی هم چیزی نیست که بتوان صاحب آن شد. خوشبختی به چگونه اندیشیدن و حالت روانی ما بستگی دارد.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

از روی تجربیاتم می‌گویم که اگر کسی برای رسیدن به چیزی سخت تلاش کند، به آن نمی‌رسد و وقتی تا جایی که می‌تواند از آن دوری کند آن مورد سر راهش سبز می‌شود. (از کتاب کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی)

 

وقتی عزیزی را از دست می‌دهی، دلتنگی‌های عجیبی به سراغت می‌آید. دلت برای چیزهای کوچک تنگ می‌شود، برای لبخندها، برای اینکه چطور در خواب غلت می‌زد، حتی برای رنگ زدن یک اتاق به خاطر او. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

این دنیا دنیایی بود که آدم قبل از اینکه وقتش سر برسد از مد افتاده می‌شد. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

دیشب چند دقیقه آخر فیلم اخراجی های۱ رو دیدم، همزمان میبافتم (کلاه برای خواهرزاده:) رسید جاییکه امین حیایی ماسکش درآورد داد به دختری که تو کمد پیدا کرده بود! و بعدش اون گریه اش و موسیقی:)... هر کاری کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه ام گرفت:)... البته وقتی امین حیایی شروع کرد به حرف زدن به خاطر صداش، خواهرم یه نگاه بهم انداخت و خنده ام گرفت:))... گریه و خنده با هم:)...

کاش ما اخراجی ها هم بتونیم پرواز تجربه کنیم... 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۴:۳۰
سین ^_^

سال ها پیش...دانشگاه ... سالن اجتماعات... سخنرانی که نمی‌دونم کی بود و موضوع سخنرانیش چی؟! ... اما یه چیزی گفت که ذهن درگیرم رو درگیرتر کرد... شاید نگران تر، غصه دارتر...

محتوای صحبتش، نه عین کلمات این بود: می‌دونید چرا کفتر بازی بده؟ کفتر باز دل میده به کبوتر، مثل این میمونه چسبی رو یه بار استفاده کنی، دیگه نمیچسبه!...

چند روز اخیر چند باری اسمش از زبون بقیه می‌شنیدم و حس میکردم سلول به سلول بدنم غمگین میشن و شاید انعکاسش برای لحظاتی تو چشمام قابل رؤیت میشد!... «غم» برا توصیف اون حس کافی نیست... واژه ای نیافتم و ناچاراً استفاده شد. مخلوطی بود از حزن، درد، یأس، حسرت و...

 

 

گزیده هایی از هشت کتاب سهراب سپهری:

«ما می رویم، و آیا در پی ما، یادی از درها خواهد گذشت؟»

 

«ما می گذریم، و آیا غمی بر جای ما، در سایه ها خواهد نشست؟»

 

«یادت جهان را پر غم میکند، و فراموشی کیمیاست.»

 

«غم از دستم در آیینه رها شد، خواب آیینه را شکست.»

 

خیلی وقت پیش هشت کتابُ خوندم اما خیلی از اشعار در عین زیبایی، درکشون برام سخت بود...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۰۰:۴۲
سین ^_^

تسلی بخشی های فلسفه

مقدمهٔ مترجم: ۱   ۲

 

عبارت هایی از کتاب: ( نوشته های خودمُ با این ^_^ مشخص کردم)

 

«کسی که به کم راضی نمی‌شود را هیچ چیز راضی نخواهد کرد.»

^_^:  حکمت ۵۷ نهج‌البلاغه: قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.

 

«ممکن است قدرتی برای تغییر برخی از رویدادها نداشته باشیم، اما در انتخاب نگرش و رویکرد خود نسبت به آنها کاملاً آزاد هستیم و...»

«چیزی را که قادر به اصلاح و تغییر آن نیستی بهتر است قبول کنی.»

^_^:  

پس چرا نگرانی؟

 

«مطالعه، مایه آرامش و تسلی خاطر من در خلوت است؛ مرا از بیکاری و بطالت مصیبت‌بار رها می‌کند و هر وقت اراده کنم، از هم نشینی با افراد کسل کننده نجاتم می دهد. هرگاه درد بیش از حد طاقت فرسا و شدید نباشد، کتاب خواندن می تواند از میزان درد بکاهد. برای پرت کردن حواسم از افکار ناامید کننده، تنها کافی است به کتاب متوسل شوم.»

 

«ما دوستان خود را نه فقط به دلیل اینکه مهربان هستند و از معاشرت با آنها لذت می‌بریم، بلکه شاید مهم‌تر از آن، بدان دلیل انتخاب می کنیم که ما را همان‌طور که هستیم درک می کنند.»

^_^: از این دوستانم آرزوست:)))!

 

«چنین برآورد می‌شود که در فاصله میان تولد مونتنی در سال ۱۵۳۳ تا انتشار سومین جلد از کتاب مقاله ها در سال ۱۵۸۸، جمعیت بومیان دنیای جدید (سرخ پوستان) از ۸۰ میلیون نفر به ۱۰ میلیون نفر کاهش یافته باشد.»

«اسپانیایی‌ها با وجدانی آسوده، سرخ پوستان را سلاخی می کردند، چرا که مطمئن بودند فقط خودشان می‌دانند انسان بهنجار چیست. عقل و منطق آنها حکم می کرد که انسان بهنجار شلوار می پوشد، فقط یک همسر دارد، عنکبوت نمی خورد و در تختخواب می خوابد.»

^_^: در مورد قتل عام سرخ پوستان و کشتار سیاهان و برده داری میتونید  تاریخ مستطاب آمریکا رو بخونید.

 

«نقل قول از نویسندگان دیگر بسیار وسوسه کننده است، مخصوصاً زمانی که آنها اندیشه های ما را به وضوح و دقت روان شناسانه ای بیان می کنند که خودمان قادر به بیان آن نیستیم.»

^_^: و مخصوصا برای افرادی مثل من که نوشتنشون خوب نیست:/... 

 

«یکی از پیچیده ترین اسرار عشق، این پرسش است که «چرا او؟»؛ «چرا از بین تمام گزینه های ممکن، چنین میل شدیدی به این شخص داریم؟»

«عشق چیزی نیست مگر تجلی آگاهانه یافتن یک پدر و مادر آرمانی توسط اراده معطوف به حیات...»

^_^: عبارت بالا نظر شوپنهاوره.  توضیحش خیلی طولانیه ولی جالبه اگه کنجکاو شدین کتابُ بخونید😁)

 

«قله کوه بسیار باشکوه و زیباست و... . سکون و آرامش فوق‌العاده ای در فضا وجود دارد، گویی می توان سقف دنیا را لمس کرد. ارتفاع، انسان را از نفس می اندازد، اما در عین حال به طرز شگفت انگیزی به هیجان می آورد. به سختی می‌توان جلوی لبخند زدن و شاید قهقهه سردادن خود را گرفت؛ خنده ای بی دلیل و معصومانه که از اعماق وجود برمی‌خیزد. شادی و نشاطی بنیادین برای زنده بودن و دیدن این زیبایی های خارق العاده.»

«ما نباید از مشکلات خود شرمسار باشیم، بلکه باید از اینکه نتوانسته ایم، چیز خوب و زیبایی از آن به وجود آوریم، احساس شرمندگی کنیم.»

«هر چیزی که باعث می شود احساس بهتری داشته باشیم، برای ما خوب نیست و هر چه باعث آزار ما شود، لزوما بد نیست.»

^_^: بخشی از آیه ۲۱۶ سوره بقره «...وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم...»

 

از بین سقراط و رفقاش یعنی اپیکور، سنکا، مونتنی، شوپنهاور  و نیچه؛ اسم همه رو شنیده بودم یا کم و بیش باهاشون آشنایی داشتم به جز مونتنی که تازه افتخار آشنایی با ایشون رو در این کتاب به دست آوردم:))).

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۴۲
سین ^_^