تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

سه دیدار(۲)

پنجشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۳، ۰۴:۰۶ ب.ظ

عباراتی از کتاب سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد (۲) به قلم نادر ابراهیمی:

«از قلب بی‌خاطرگی، استخراج خاطره می‌کند؛ از درون آنچه دیگران روایت می‌کنند.»

 

«به قصد تجزیه و تحلیل به درون می‌فرستاد، و این حال بود که به کناره‌گیری از همگان تعبیر می‌شد.» 

 

«خودت نخواسته‌ای این طور باشی؛ اما خودت می‌توانی بخواهی که این طور نباشی.»

 

«آن‌ها را آن گاه که بسیار خاموش‌اند، به زبان‌ درونشان نگاه کن، و هنگامی که به سخن می‌آیند، بدان که سیل‌بندی از پیشِ سیلی کنار رفته است.» 

 

«در تنهایی، آن قدر با صدای بلند می‌گریم که به جز صدای من، تمامی طبیعت را سکوت مرگ بگیرد. چرا اینجا، در حضور همگان؟ مگر قحط جا برای گریستن است؟»

 

«دوست دارم گریه‌هایم را پیش خدا ببرم. سرم را روی زانوی مهربانی‌های خدا بگذارم و برای آن‌ها که صدایشان صدای خداست، گریه کنم.»

 

«من در بیشتر سال‌های عمرم به دنبال مراد می‌گشتم؛ مرادی که بر منبر همان گونه باشد که در خانه هست، و در جماعت همان گونه که در خلوت.» 

 

 «-در تو چیزی هست؛ چیزی بسیار بیش از آنچه که لازم است باشد.

ـ عشق...

ـ حرمتش را نگه دار! برخی واژه‌ها را باید که دور از دسترس همگان نگه داری. بر زبانش که بیاوری، بازاری می‌شود.

ـ فراموش نمی‌کنم.»

 

«حساب خداوند از حساب ما جداست. نمی‌شود حق مبارزه با ظلم و جهاد در راه حق را به خداوند واگذار کرد و کنار نشست. همة حساب‌ها را با دعوت خداوند به معرکه حل نکنیم. این کار گناه است. خداوند آنچه را مصلحت بداند می‌کند. انسان نیز، که جانشین خداوند بر زمین است، باید همین ‌گونه رفتار کند؛ منتهی با توکل.»

«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»»«»«»«»

پاره‌هایِ این دلِ شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی‌دهد

خواستم که با تو درد دل کنم

گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد... 

«قیصر امین پور»

«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»

میگن حادثه خبر نمیکنه!! وقتی خبر می‌کنه یعنی قرار نیست رخ بده!؟

نظرات  (۱)

سلام:)

این سوال پایانی خیلی برام جالبه و خیلی هم داره به مغزم فشار میاره:)))

یه سری نگرانی درمورد قضایای اطرافم دارم.

یه ور قضیه یه جور احساس رضایت و شکرگزاریه که خب خدایا شکرت که بهم فهموندی چه خطراتی در مسیرم وجود داره تا بتونم در لحظه خاص یه تصمیم درست بگیرم تا اتفاق بدی نیفته. (این همینه که چون خبر کرده پس رخ نمی‌ده چون جلوش رو می‌گیریم:)))

یه ور قضیه هم اینه که اونی که خبر کرده حسابی آدم رو فرسوده می‌کنه. یه وقت‌هایی با خودم فکر می‌کنم کاش خبر نمی‌کرد. تهش اتفاق می‌افتاد خیلی بهتر از این رنجیه که الآن دارم تحمل می‌کنم. (البته قطعا از صلاح کار اطلاعی ندارم!)

و موضوع ترسناک‌تر همچنان اینه که نکنه خبر کنه و باز اتفاق بیفته، هم فشار قبل حادثه رو تحمل کنیم هم بعد حادثه رو:)))

کاش حداقل ایمانمون قوی بود:)))

خدایا شکرت:)))

پاسخ:
سلام:)
مخاطب خوب داشتن چه خوبه!:)... یه جمله گفتم و چه قشنگ از زوایای مختلف بررسیش کردین.
ان شاءالله فرصت بشه توضیح میدم که چرا این جمله رو نوشتم... چند روز در اضطراب و ترس و نگرانی به سر میبردم! البته سعی کردم با همین ایمان ضعیف به خودم مسلط بشم و زندگی کنم!... فک کنم به خیر گذشت...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">