چرا عاشق نمیری؟
گزیده هایی از «هزاره اول خاک؛ محمد علی معلم دامغانی»:
«اگه یاری نگیری
بی تعلق اسیری
هستی اینه، چرا عاشق نمیری؟
زلف پر خم آفرید
اون که آدم آفرید
دل و دلبر رو برا هم آفرید»
« میشه بعد از این نباشی
تو که پیش از این نبودی»
«تو مرام عاشقانه
گاهی بردن میشه باختن»
«چه حالتی است، سخت پیچ پیچ می گویم
هزار گفتنی ام هست و هیچ میگویم»
«شب ها شبند و قدر شب عاشقانه هاست
عالم فسانه، عشق فسانه ی فسانه هاست»
«آن تویی که می خواهم، داغ حسرتم بر دل
خاک محنتم بر سر، آن نی ام که می خواهی
گر وفا کنم وقتی، از جفا نمی رنجی
گر خطا رود روزی، از عطا نمی کاهی
بخشش و پناه از تو، لغزش و گناه از ما
بنده ایم و نادانیم، خواجه ای و آگاهی»
٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫_٫
ابتدای کتاب نوشته بود که به جز ترانه های ساده و قابل فهم؛ این شاعر اشعاری دارد که برای عموم، سخت قابل فهم و درک است. دقیقا همینطوره! واژه هایی که رایج نیست استفاده شده. با وجود این به نظرم برای یک بار خوندن خوبه چون اشعار دل نشین و با مفاهیم عمیق هستن.
صدای مجید اخشابی توی گوشم پلی شد :)