تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است

+دو روز پیش خواهرم گفت یه پروانه دیدیم بیاین ببینید دهنش خیلی جالبه شبیه یه حلقه است! دوست داشتم از نزدیک ببینمش ولی حوصله ام نشد:/

+یکی از قول هایی که به خودم داده بودم شکستم:/ ولی تصمیم گرفتم امروز به جای زانوی غم بغل گرفتن به حرکتم ادامه بدم با توان بیشتر و منظم تر و بهتر از قبل. 

+ امروز که رفتم مغازه، بالای قفل یه پروانه نشسته بود، تکون هم نمی‌خورد!:)...یکی از چیزایی که توجهم جلب کرد دهنش بود که شبیه حلقه بود!:) ازش چند تا عکس گرفتم. میترسیدم اگه بگیرمش بال هاش آسیب ببینه و نتونه پرواز کنه برا همین چند بار فوتش کردم ولی نهایت حرکتش این بود که بال هاش یه کم باز کرد. قفل باز کردم و رفتم داخل وسایلم گذاشتم دوباره اومدم بیرون ازش فیلم گرفتم، حین فیلم گرفتن پرواز کرد و رفت:)... دیدنش خیلی حس خوبی داشت. حالم خوب کرد.

+ امروز برای چند لحظه فکر کردم شاید بشه بعد از هفت هشت ده سال!!:)) بشه بریم قم و حرم:) اما چه میدونستم سفر مشهد هم ممکنه کنسل بشه:/

+ از رفتن خانم دزیره ناراحت شدم، یکی از دلایلی که دایره ارتباطات بیانیم رو محدود نگه داشتم همین رفتن ها بوده. منظورم این نیست که نباید میرفتن، که باید و نباید هر شخص برا خودش تعیین می‌کنه و حق داره. امیدوارم با حال خوب و به زودی برگردن. 

+ همه چی دست به دست هم داده تا دلتنگی دوباره رخ بنماید!:)) دلتنگی همیشه برای یه شخص نیست می‌تونه به خاطر اشخاص، مکان ها و شرایط باشه. 

+ میتونید تصویر پروانه رو اینجا ببینید. و فیلم پروانه:)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۴۱
سین ^_^

«نکن ای ابر بهاری زاری

گله از یار و عزیزانم نیست

هرچه تنهاتر و تنها‌تر و تنها بهتر

غم من نیست که غمخوارم نیست»

 

«موج مست بی سکون

بوسه گاهش ساحل است

من همان موجم در این دریای بی پایان غم

آخر کجایی ساحلم؟»

 

«با یاد تو غم

می‌کند بر دل من سنگینی

چه کنم بال و پرم نیست که پروازکنم

تو در آن سوی خیال

من در این عالم خاک»

 

گزیده هایی از «سایه های آرزو» نوشته فریبرز یدالهی

:):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):)

هوا گرم بود نشسته بودم جلو کولر، هم گوش میدادم هم فکر میکردم! هم یه چیزی با خودم زمزمه میکردم!

+ قرآن میخونی؟(خانومه پرسید)

_نه!!( فکر کردم داره میگه الان داشتی قرآن میخوندی!:)))

بعد چند تا جمله که رد و بدل شد متوجه شدم میخواد یه دور قرآن ختم بشه به کمک نیاز داره؛ جزء چهارم پیشنهاد داد قبول کردم البته گفت هر کدوم میخوای بخون منم گفتم همون چهار میخونم فرقی نداره! 

+ ازدواج کردی؟

_نه!:))

+ پسر پاک میخوای یا ظاهر خوب داشته باشه؟(نگفت ظاهر خوب، یه چیز دیگه گفت یادم نمیاد:/ ولی منظورش همین بود)

_ باید میگفتم هر دو!:)))))... ولی گفتم نمیخوام ازدواج کنم فعلا!:)

یه کم نگران بود بابت اینکه میخونم حتما یا نه، بهش اطمینان دادم که خیالش راحت باشه به قولم عمل میکنم:) 

عجیب بود برام پیشنهاد این خانوم!!:)) به خاطر افکار چند لحظه قبلش که داشتم و...  

از اون موقع که یاد حرف خانومه میفتم هم خنده ام میگیره!:)) هم فکر میکنم به دلیلش و پیامی که برام داره:)...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۲۲
سین ^_^

«آن باده که فارغ کند از هوش مجوی

آنرا که کند ساده فراموش مجوی

آنگاه که رخنه کند عشقی به دلت

آنرا که کند درد دلت گوش مجوی»

 

«بغضیست که بگرفته سر راه گلویم

دردِ دلِ خود را نتوانم که بگویم

حالا که سکوتم شده آیینه‌ی قلبم

آهی بکشم تا شکند صبرِ سبویم»

 

«درد و رنج عاشقی خوش‌تر ز فارغ شدن است»

 

«در لحظه‌ی دیدار تو دردم به سرآید»

 

«دل خوش شده‌ام به دیدن و شوق وصالت»

 

گزیده هایی از «جام جنون» نوشته بابک محمدی

|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|°|•|

 

🖤صل الله علیک یا ابا عبدالله الحسین❤️

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۳۹
سین ^_^