تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

قرار بود یک شبانه روز طول بکشه فقط!! چهار ساعت بیشتر شد و ۲۸ ساعت تو راه بودیم... اولین بار بود سوار قطار میشدم:) و شاید آخرین بار هم باشه🙄😅 

شب، خوابم نبرد... به این فکر میکردم اونایی که اخیرا تو قطار بودن و دیگه برنگشتن! چه حسی داشتن لحظات حادثه... چقدر ترسناک بوده!؟... البته چند دقیقه هم ستاره های شب کویر تماشا کردم😋 

سومین روز یاد دوستان بیانی افتادم... ان شاء الله که مشکلات ترکتون کنن، نعمت ها بهتون هجوم بیارن:)) عاقبت بخیر بشید.

شب آخره و فردا راهی وطنیم:)) تنها، نشستم و منتظرم بقیه از بازار برگردن:) 

هر جا می‌شینم از ضربات پا و وسایل زائرین مستفیض میشم از ناحیه سر و پهلو و پا😂

ان شاء الله سفر بعدی کربلا باشه... 

خدایا شکرت ❤️

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۱ ، ۰۰:۵۷
سین ^_^

«غم انگیز بود وقتی به این فکر میکرد که این بارقه های خاطرات تمام آن چیزی است که از آن دوران پر تلالو غنی باقی مانده است؛ از رخدادهایی تا بدان حد لبریز از زندگی، از معنا و از تلخی.»

 

 

«اسپینوزا از یه جمله لاتین خیلی خوشش میومده:«از منظر ابدیت». به نظر اون رویداد های روزمره کلافه کننده، کمتر باعث تشویش میشن اگر که از منظر ابدیت بهشون نگریسته بشه!»

  😊  وقتی این قسمت از کتاب درمان شوپنهاور خوندم باهاش ارتباط برقرار کردم و خوشم اومد چون قبل از این، منطق خودم برای صبر همین بوده! میگم نهایتا دیگه صد سال اینجا باشیم صد سال در مقابل ابدیت چیزی نیست.‌‌.. خیلی بهتر میشه تحمل کرد اون قسمت های سخت زندگی رو... 

 

 

«حداقل باعث آرامشم میشه که فکر کنم تو هم اونجایی! تصور اینکه تنها اما با هم هستیم کمتر شومه!»

 

 

«این ایزوله شدن یه جور قرنطینه دوجانبه است! در وهله اول، خود شخص بیمار خودشو ایزوله می‌کنه چرا که نمی‌خواد دیگران رو با خودش بکشونه به قعر نا امیدی و بدبختی... و دوم اینکه دیگران ازش دوری میکنن؛ حالا یا به خاطر اینکه نمیدونن باهاش چطوری رفتار کنن و حرف بزنن، یا اینکه به کل نمیخوان اصلا با مرگ سر و کاری داشته باشن!»

   😊این قسمت منو یاد عزیزی میندازه که بینمون نیست، به خاطر همین طرز فکر: ایزوله شدن... نتونستم برای آخرین بار ببینمش و حسرتش تا همیشه هست...............

 

 

 

«افراد مستعد می توانند هدفی را بزنند که دیگران توانایی زدنش را ندارند؛ در حالیکه افراد نابغه می‌توانند هدفی را بزنند که دیگران توانایی دیدن اش را ندارند.»

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۱ ، ۲۳:۵۰
سین ^_^

«خط واحد داشت حرکت میکرد، قرار بود چند روزی بریم شهر مجاور... باهامون نیومد ولی اومده بود بدرقه. وقتی خط واحد حرکت کرد کاملا غیر ارادی سرم کامل برگردوندم به سمت چپ که برای آخرین بار ببینمش، انگار نیرویی منو به این کار وادار کرد!!!! بعدش هنگ بودم، شکه بودم، متعجب و سرشار از حس های متضاد...اون لحظه ثبت شد، شد نقطه عطفی از زندگی، آگاهی از حسی که تا اون موقع خوب خودش مخفی کرده بود... موقع خداحافظی سرم برگردوندم اما اینبار کاملا ارادی و یه نگاه بهش انداختم پر از غم و دلتنگی و حسرت و درد و ... نه! کلمات قادر به توصیف حس نهفته در اون نگاه نیستن:)»

این دیالوگ: «اگه اون به تو حسی داشته باشه، برمیگرده نگات می‌کنه» از فیلمی هست که بیش از ۲۰ سال از تولیدش گذشته... ولی سال ها بعد از تولید فیلم کیلومتر ها دورتر از لوکیشن به واقعیت پیوست.

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
سین ^_^