تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

همیشه بهم پیام میده و جویای احوالم هست؛ خودش میگه که هر روز به یادمه 😅 و آخرین بازدید واتساپم همیشه چک می‌کنه...:)

تو دو شهر مختلف زندگی میکنیم و از هم فاصله داریم  یه فاصله تقریبا ۱۴۰ کیلومتری... 

قبل عید کلا دو هفته حضوری رفتیم مدرسه(به جز امتحانات)... یکی از روزها که مدرسه بودم و سر کلاس، نزدیک زنگ تفریح بود و درسمون تموم بود و بچه ها هم خسته بودن چند دقیقه باقیمونده داشتیم بازی میکردیم... در زدن و بفرما گفتیم وقتی در باز شد جلوی در بود با هم کلاسی های قدیمش، غیر منتظره بدون خبر قبلی:) رفتم جلو باهاش دست دادم و بغلش کردم، خودم پیش قدم شدم چون خجالتیه، دعوتشون کردیم و اومدن تو کلاس و بازی ادامه دادیم تا زنگ تفریح زدن... چند دقیقه فقط موند چون کار داشتن خداحافظی کرد و رفت...

بعدش بهم پیام داد...گفت یه چیزی بگم؟... منم تو ذهنم بود که بهش بگم کاش نمیومدی!! دلتنگی بیشتر شد:) ولی گفتم متوجه منظورم نمیشه و ناراحت میشه پس بی خیال شدم:)... گفت بعد از اینکه میبینمت دلم میگیره... منم متعجب... حرفی که میخواستم بزنم اون زد... براش توضیح دادم که منم میخواستم همینو بهت بگم و ... گفت بعد از اینکه خداحافظی کردیم اگر کسی پیشم نبود گریه میکردم:) می‌گفت نسبت به هیچکس تا حالا اینطوری نبوده حتی اعضای خانواده:)، ازم پرسید قبلا این حس داشتم یا نه... بهش گفتم نسبت به چند نفر معدود آره بوده و به نظرم نسبت به کسانی این حس داریم که خیلی دوستشون داریم و ازشون فاصله داریم و معلوم نیست که کی همدیگر میبینیم...بهش گفتم اولین باری که نسبت به اون این حس داشتم تقریبا دو سال پیش بود زمانیکه امتحانا داشت تموم میشد و میدونستم تا چند مااااه نمیبینمش... 

یه مدت پیش پیام داد خانم یه سوالی برام پیش اومده، منم گفتم سوال درسی، فلسفی، چیه؟ گفت همش:))) 

گفت در مورد عدد ۷۵ شنیدی؟ میگن یه عدد خاصی هست و... منم فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید و بهش گفتم سرچ کردی ببینی چیزی پیدا میشه یا نه و گفتم سخنرانی هایی که گوش دادم یادم نمیاد این عدد در موردش گفته باشن و بعدش به شوخی سال تولدم گفتم اگه این عدد بود یه چیزی😁... حدس زدین چی بوده؟:))) گفت ۷۵ روز دیگه روز تولد یکی از بهترین آدم هاست و... تولدت پیشاپیش مبارک:) واقعا به همچین چیزی فکر نمیکردم... بهش گفتم آخه چرا پسر نیستی😁، فکر کنید با این حجم از علاقه صادقانه و بدون منفعت اگه پسر بود چقدر خوش به حالم بود😅

جمعه ای که گذشت اومد خونمون یه ساعت فرصت داشت بمونه، خیلی زود گذشت:)

ولی حداقل عکس دو نفره رو گرفتیم😁

از جمعه تا حالا واتساپ آنلاین نشدم، نگرانم شده بود و دیشب بهم پیام داد، گفته بود همیشه چک می‌کنه و راست میگه، تنها کسی هست که حواسش به همه چی هست:) بعضی چیزا یادشه که خودم یادم نیست😅

بهش گفتم این حجم از توجه اش هنوز برام قابل هضم نیست و خیلی باید شکرگزار باشم که دارمش و باهاش آشنا شدم😊

  • اگه این مسیری که توش قرار گرفتم خوبیش فقط آشنایی با همین یه نفر بوده برام کافیه...
  • مهر ۱۴۰۰ پستی با عنوان عکس نگرفتیم گذاشتم که این پست میشه ادامه اون در نظر گرفت:)

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۱ ، ۰۶:۵۱
سین ^_^

وقتی پدر و مادر پای برنامه تلویزیونی نشستن و یه مرد نشون میده که زیر سی سال سن داره و مادرم از پدرم می‌پرسه به نظرت بهش میاد سنش اینقدر باشه پدر هم میگه بهش میاد بعد مادرم میگه پس به نظرت سین(من^_^) بهش میاد چند ساله باشه؟ میگه ۱۵...!!😅

مامانم برامون تعریف کرد و کلی خندیدیم :))) و با خودم گفتم پس بگو چرا؟! و یاد موضوع دوست پدرم افتادم دقیقا قبل کرونا همدیگر دیده بودن و احوالپرسی و حرف از فرزندان و بالاخره مثل اینکه اونا یه پسر مجرد دارن که میخواد تشکیل خانواده بده و ما هم که بله:)

اومدن خونمون، برا اولین بار بود همدیگر می‌دیدیم، از اون خیلی قدیما همدیگر میشناختن، محل زندگیشون یه شهر دیگه بود اما نزدیکمون... قبل از اومدنشون بهم گفته بودن ازم کوچیک تره و عکسش هم دیده بودم، تو اولین نگاه... عاشقش نشدم😁، اینکه ازم کوچیک تره برام پررنگ بود و ... با هم حرف زدیم با شروع صحبت متوجه شدیم اختلاف سنی بیشتر از اونیه که فکرش میکردیم:/( ماه تولدمون هم یکی بود:) ... اون که می‌گفت از ظاهر مشخص نیست ولی برای من بود و خوشبختانه متوجه شده بود اولین حسی که باید ایجاد میشد نشده. مرد، حکم حامی و تکیه گاه داره و با این فاصله سنی برام قابل قبول نبود ... تا آدم خودش قبول نکنه و با چیزی کنار نیاد نمیتونه حرف مردم تحمل کنه و نادیده بگیره... خیلی حیف شد 😅از این لحاظ که از همه نظر با درصد بالایی هم کفو بودیم؛ شاید تا ۹۰ درصد! 

یکی از همکارام که همیشه پیگیر هست البته از سر دلسوزی:) پیام داد از شاهزاده سوار بر اسب سفید خبری نیست؟ و کلام همیشگیش گفت:  «سخت نگیر» و بازم کلی حرف زدیم در این مورد... فکر میکنه زیر بار میرم(زهی خیال باطل:) 

بهش گفتم منتظر شاهزاده سوار بر موتورم اونم کویر موتور😁، به نظر اون تا ۵۰ درصد شرایط جور باشه باید بله رو بدی!!!! تا ۵۰درصد فقط؟؟؟؟؟!:/ نمیدونه تو کارنامه ما ۹۰ درصدی هم هست که فکر نکنم تکرار بشه دیگه:/

 همیشه از این سلاح استفاده می‌کنه که تا سنت بالا نرفته یه همراه داشته باشی زندگی خیلی بهتره و ... منم هر بار بهش میگم ؛ میدونم، کیه که بدش بیاد ولی تنهایی ترجیح میدم به پشیمونی بعدش.

 تحمل تنهایی خیلی آسون تر از تحمل یه آدم با مسیر و نگاه متفاوته...

 

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۰۶:۳۹
سین ^_^

دیالوگ های سریال مورد علاقه ام نوشتم:) از جنبه های مختلف قابل تأمله... برا همین خیلی دوسش دارم، هربار که نگاهش کردم یه موضوع جدید پیدا کردم...

  • اشتیاق یه نوع خاصی از درد حساب میشه...

 

  • تو میتونی دروغ بگی اما چشمات نه.

 

  • اگه طمع عشق داری پس اون عشقه!

          ولی میدونی... طمع تموم شده...فقط عشق مونده...

          به خاطر همینه که آرامش داری، آرامش پیدا کردی... 

 

  • آدم ها وقتی بین مردم هم هستن احساس تنهایی می‌کنن درسته؟

 

  • این عشقه، و اگه یه بار عاشق بشی دیگه نمیتونی تمومش کنی..

 

  • یه زن وقتی شوهرش سپر میشه براش چطور می‌تونه بترسه...

 

  • حقیقت کلی راه داره...ولی من عشق انتخاب کردم...و وقتی واردش بشی نمیتونی برگردی.

 

  • در جامعه ما زن ها بدنام میشن حتی اگه اون مقصر نباشه سرزنش میشه ...

        درست میگی ما باید این طرز فکر عوض کنیم. وگرنه با یه آدم بیگناه مثل مجرم          رفتار میشه.

 

  • من اشتباه کردم...منم یه زنم، نتونستم درک کنم درد یه زن دیگه رو... خیلی عجیبه که یه زن دلیل درد یه زن دیگه باشه.

 

  • من این درد تجربه کردم نمی‌خوام یه نفر دیگه هم این درد حس کنه...ما گناهان زیادی مرتکب میشیم ولی خدا ما رو می‌بخشه وقتی اون می‌تونه ببخشه ما کی هستیم؟ چرا ما نمی‌تونیم ببخشیم؟

 

 

  • هیچ چی بزرگ تر از بخشش نیست، بخشیدن بهترین کاره...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۰۸
سین ^_^