تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

وقتی میخوندمش احساس شرمندگی داشتم و دلم میخواست گریه کنم اونم زار زار:). نعمت هایی که دارم بیشماره ولی فکر میکنم درست و به اندازه ازشون استفاده نکردم و نمیکنم، خیلی کارا رو امتحان کردم، ولی به هیچکدوم وفادار نبودم و این نگران کننده است... خیلی وقته ذهنم درگیره این مورده که من برا چی ساخته شدم؟ چیزی که الان هستم همونیه که باید باشم؟ و راه درستی رو اومدم؟ ولی چرا دودلم و چرا فکر میکنم باید یه کاری انجام بدم یه کار مهم...

وقتی دانش آموز بودم میگفتم کاری میکنم اسمم بره پشت کتابه ...:) اما جا زدم و بهونه آوردم و لجبازی کردم و آرزوهام بر باد رفت و تو مسیری قرار گرفتم و اینی شدم که الان هستم... با مسئولیت سنگین:) 

 حسی که موقع خوندن بعضی کتابا دارم مثل زمانیه که رفتم تو آب و احاطه شدم از همه طرف و تا گردن زیر آبم، غرق در اون، بهمون اندازه لذت بخش:) 

تصویری که کتاب رویای دونده از معلمای ریاضی میده برعکس خیلی از معلمای ریاضیم و خودمه:)؛ به این موضوع فکر میکنم همچنان، که حواسم باشه یه ربات نشم:)

یکی از شخصیت های کتاب که نقص ظاهری داره دوست داره مردم خودش ببینن نه صرفا از ظاهرش قضاوتش کنن... به نظرم همه ی ما دوست داریم کسی باشه که بخواد به دنبال کشف دنیای درون ما باشه نه فقط ظاهرمون رو ببینه( چه زیبا باشیم چه نباشیم، دارای نقص باشیم یا نه ) یا به حرف و تعریف و دریافت اطرافیان از ما بسنده کنه. 

فیلم پیشنهادی: فیلم دانگال( یه فیلم هندی هست ولی نه شبیه اونی که فکر میکنید:) یه فیلم متفاوت و انگیزشیه)، دو بار نگاهش کردم تا الان😁

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۴۳
سین ^_^

وقتی یه اتفاق ناگهانی رخ میده و براش آماده نیستیم ممکنه عکس العمل خوب و منطقی هم در مقابلش نداشته باشیم ولی وقتی قبلا خودمون تجربه اش کردیم یا خودمون تو موقعیت تصور کردیم میتونیم تصمیم های بهتری بگیریم و راحت تر باهاش کنار بیایم . 

یکی از دلایلی که یه کتاب برام دوست داشتنی میشه اینه که باعث میشه خودم تو موقعیت های مختلف بذارم و بهش فکر کنم.

کتاب سیر عشق از آلن دو باتن هم برام خاص بود از این لحاظ که میپردازه به مسائل بعد از ازدواج و هم جملات قشنگی داره که چند بار بخونی و بهش فکر کنی و لذت ببری البته برام یه سری آگاهی به دنبال داشت که آزار دهنده بود!...

 

 

جمله هایی از کتاب:

«اینکه معشوق را تمام و کمال بدانیم تنها نشان می دهد که نتوانسته ایم او را بشناسیم. تنها زمانی می‌توانیم ادعا کنیم به تدریج در حال شناخت یک نفر هستیم که آن شخص سخت ما را مأیوس کرده باشد.»

«به جای اندیشه موهوم مکمل تام یکدیگر بودن، این توانایی تحمل تفاوت هاست که نشانه حقیقی شخص درست و مناسب است. مکمل یکدیگر بودن دستاورد عشق است؛ نباید به عنوان پیش شرط آن در نظر گرفته شود.»

«افراد کمی در این دنیا هستند که واقعا همیشه بدجنس باشند؛ آن هایی که ما را می‌رنجانند، خودشان نیز در عذاب اند...»

«... ما عادت کرده ایم دیگران را دوست بداریم در عوض کاری که بتوانند برایمان انجام دهند... اما نوزادان دقیقا هیچ کاری از دستشان بر نمی آید... آن ها به ما می آموزند که بخشنده باشیم بدون انتظار دریافت چیزی در عوض، تنها به این خاطر که کسی شدیداً نیازمند کمک است و ما در موقعیتی هستیم که می توانیم کمک کننده باشیم...»

«ناتوانی محض او_ نوزاد_ حیرت انگیز است...»

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۳۲
سین ^_^

بعد از دو سه روز خوابم به حالت معمولی برگشت ...خداروشکر:)

بعضی مسائل هست که تنها با گذر زمان حل میشه بعد از چند لحظه یا چند سال و هر چقدر هم خودت به آب و آتیش  بزنی فایده نداره و ممکنه اوضاع سخت تر هم بشه.

بعضی اوقات واکنشمون در لحظه حادثه:) تعیین کننده ی حالمون بعد از حادثه است.

دو تا اتفاقی که افتاد ....( مربوط به دو سال اخیر)

یکی رفتار غیر منطقی همراه با بی احترامی فروشنده مغازه ای بود که بعد از چند بار خرید ازش برامون یه آدم خوش برخورد و منصف جلوه کرده بود. رفتارش و حرفاش اینقدر غیر منتظره بود که تو شک بودم و نتونستم حرفایی که باید رو بزنم؛ عمیقأ و به شدت از رفتارش ناراحت شدم. ولی با خودم حرف زدم با خدا حرف زدم که نتیجه این کارش از دست دادن مشتری هاشه و به ضرر خودش و براش دعا کردم تا دلم باهاش صاف بشه ولی ناراحتیم ادامه داشت طوری که رو جسمم اثر گذاشت... مشکل گوارشی داشتم همیشه از بچگی ولی علائم جدید و نگران کننده ای رو شاهد بودم و فکر کردم مشکل جدی پیدا کردم ولی بعد از چند روز که فکرم آروم تر شد و داشتم فراموش میکردم چیشده به حالت عادی برگشتم و علائم هم ازبین رفت.

دومی زمان انتخابات بود و رفتیم رای بدیم و دو نفری که برا بررسی شناسنامه گذاشته بودن که تشخیص بدن متعلق به رای دهنده هست یا نه با اطمینان گفتن شناسنامه خودت نیست اولش جدی نگرفتم و ماسک آوردم پایین که صورتم ببینن و ... حرفشون این بود که شبیه عکست نیستی!!!!  و سنت کمتر از عکس و سنی که تو شناسنامه هست نشون میده و حتی گفته بودن که به سن رأی نرسیدی!!!!!!!!!!!! ( جمله آخر بعدا خواهرم بهم گفت و خودم نشنیده بودم.عکس متعلق به ۱۶ سالگیمه و هنوز رو شناسنامه ام هست و هنوزم ازش استفاده میکنم) هیچ وقت پیش نیومده بود که بگن عکس خودت نیست...

یه سری توضیحات دادم و شغلم گفتم و گفتم با یه تماس میشه حلش کرد و... فایده نداشت و وقتی دیدم حرفام فایده نداره و طرف داشت عکسم از شناسنامه جدا میکرد به شددددت عصبانی شدم و داد و فریاد و بعد از کلی جر و بحث و دیدن مدیر دوران مدرسه که اونجا بود و تاییدش،  مسئول حراستشون:) اومد و یه نگاه به عکس و یه نگاه به من انداخت و گفت خودشه و تمام:) و نیازی به تأیید کسی هم نیست...

نهایتا چهار پنج سال کوچیک تر به نظر بیام و بیشترش کاملا غیر منطقیه، و از چشمام فورا میشد فهمید که عکس خودمه چیزی که حراست هم بهشون گفت... 

تو کل زندگیم تا جاییکه یادمه دو سه بار به این شدت عصبانی شدم ولی بر خلاف اتفاق قبلی بعدش نهایتا یه روز ذهنم درگیر کرده باشه و حالم روبراه شد. به خاطر اینکه حرفام زدم بهشون و سکوت نکردم...

ولی تو دلم مونده که اینا رو بهشون نگفتم 😅 که شما رو کی و از کجا پیدا کرده گذاشته پشت میز یا وقتی هیچ چی حالیتون نیست بیجا میکنید مسئولیت قبول میکنید😁

+ بعضی از مسائل زندگی رو فقط باید بپذیریم و باهاشون کنار بیایم چون حل شدنی نیستن یا زمان خیلی خیلی طولانی نیازه که حل بشن اونم شااااید.:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۱۵:۱۷
سین ^_^