تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

اول دبیرستان که بودم وقتی از مدرسه برمی گشتم... مینشستم پای کامپیوتر و بازی میکردم، اسم بازی یادم نیست:) یه آکواریوم خالی بود؛ ماهی می‌خریدی و بهش غذا می‌دادی و سکه جمع میکردی و می‌تونستی با این سکه ها دوباره ماهی های متنوع بخری، همین طور آکواریوم جدید. همزمان آهنگ هم گوش میدادم از هر مدلی:))... در کل از طرف والدین امر و نهی نشدیم در هیچ موردی... اینقدر شورشُ درآورده بودم یه روز که پدرم از سر کار برمیگشت بهم گفت مگه درس نداری؟😅 منم کامپیوتر خاموش کردم فورا... نمی‌دونم بعدش همچنان ادامه دادم بازی رو یا نه... ولی افت تحصیلی هم نداشتم:)... چون سر کلاس حواسم جمع بود، تو خونه زمان زیادی لازم نبود بذارم برا درس.

خب چی شد که یاد این قضیه افتادم ... یه مدت پیش که این صفحه رو اضافه کردم... بازی که رو گوشی داشتم یه قسمتیش برام نمیومد بالا... منم مجبورا رفتم دنبال بازی جدید گشتم که کمترین نیاز به تفکر داشته باشه... و بازی ماهی رو پیدا کردم یه چیزی شبیه به همون بازی ای هست که اول دبیرستان رو کامپیوتر داشتم:)... بعد از اینکه دو مدل از این بازی نصب کردم تونستم سخنرانی استاد شهبازی تموم کنم و صد قسمت دوم برنامه معرفت هم رو به پایان می‌باشد. 😁

گفتم که سال اول دبیرستان افت تحصیلی نداشتم اما تا جاییکه یادمه اولین باری بود که رتبه اول نشدم!:)

هفته پیش که رفتم سر کلاس دهم... نگاه چهره هاشون میکردم ببینم سر حال هستن یا نه که دیدم دور چشم و گونه یکی از بچه ها قرمز شده... حالش پرسیدم ... گریه کرده بود... رفت صورتش شست ... گریه اش به خاطر این بود که رتبه دوم شده بود تو کلاس:)... به همین مناسبت قضیه تقلب و رتبه دوم شدن خودم براشون تعریف نمودم:

تا اول دبیرستان موقع امتحان به بچه ها می‌رسوندم:) اما هیچ وقت برای خودم تقلب نمی‌کردم، در اکثر اوقات که نیاز نداشتم و اگه هم نیاز داشتم ترجیحم این بود هر چی بلدم بنویسم. 

مدرسمون ۶ تا کلاس اول دبیرستان داشت با میانگین هر کلاس ۳۵ نفر! دوستم موقع امتحان کنارم می‌نشست و سوالایی که بلد نبود براش میگفتم... چند نفر تو کلاسمون  درس خون بودن وقتی میدیدن نمره دوستم ازشون بیشتر میشه اعتراض میکردن... اون موقع اینطور فکر میکردم که اونا حسودن:) و اشتباه میکنن... موقع امتحانات ترم اول یکی از مراقب ها که معلممون نبود ازم پرسید سین هستی؟ گفتم آره و اصلا ازم چشم برنمی‌داشت... حس کردم مثل مجرم داره باهام رفتار میشه... به شدت بهم برخورد... فک کنم هم کلاسی ها رفته بودن گزارش داده بودن:)... از اون موقع برای همیشه تقلب از نوع رسوندنش رو هم کنار گذاشتم:)... 

اون سال با معدل نوزده و نود و هفت صدم بین ۶ تا کلاس رتبه دوم شدم با اخلاف یک صدم با دوست صمیمیم که شعبه دو بود.  اون موقع خیلی ناراحت بودم... یادم نمیاد گریه کرده باشم ولی حس میکردم بی عدالتی شده در حقم...! به دو دلیل:)... یکی اینکه معلم زیست ما و شعبه دو که دوستم بود، یکی نبود... زیست نوزده و نیم شدم..‌. معلممون بهم گفت که بیشترین نمره رو گرفتی بین همه... همون نمره رو وارد کرد برا کارنامه... اما معلم دوستم بهشون نمره داد:)... دلیل دوم این بود که معلم ورزش امتحان کتبی ازمون گرفت و نوزده شدم:/ ... همون برا نمره ورزشمون وارد کرده بود... یه مدت پیش که یاد این قضیه افتادم برا اولین بار قضیه تقلب و رتبه دوم شدنم به هم ربط پیدا کرد تو ذهنم... اینکه شاید حقی که از هم کلاسیام ضایع کردم ... تقاصش با رتبه دوم شدنم پس دادم:)...

به خاطر اتفاقی که برام افتاد نهایت سعیم میکنم که برا نمره دادن عدالت رعایت بشه... امیدوارم کمترین اشتباه رو انجام داده باشم:).

همین الان که دارم می‌نویسم اینم یادم اومد... یادم باشه برم به دانش آموزام بگم😅... شاید اتفاقی که دوم دبیرستان افتاد یه تشویق بوده که بچه خوبی شده بودم و تقلب گذاشتم کنار:)... دوم دبیرستان معدلم بیست شد... فک کنم اون سال به جز خودم کسی معدلش بیست نشده بود تو کل مدرسه... جایزه رو از دست فرماندار گرفتم... اسم پدرم پرسید و تعریف و اینا... فک کنم پدرم می‌شناخت:)... یه پست جدا باید بنویسم در مورد دایره ارتباطات پدر:)))... زمان دانشگاه یکی از همشهری های سال پایینی اسم مدرسه دوران دبیرستانمُ گفت انگار میشناختم... عجیب بود برام که نمی‌شناسمش... اشاره کرد به اون روزی که به خاطر معدل بیست مشهور شده بودم و خودم خبر نداشتم:)))

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۱۹
سین ^_^

میلیونر یک شبه

 

این کتابُ فقط به خاطر چند صفحه آخرش و مخصوصا این جمله:«آزادی واقعی در عدم دلبستگی نهفته است.» میذارم تو لیست پیشنهادی.

این جمله منو برد  زمان دانشگاه که پیش نماز می‌گفت آیت الله بهجت قبل ۱۸ سالگی!؟ به مرگ اختیاری رسیده... چند روز پیش استاد دینانی داشت درباره مرگ اختیاری و قطع همه وابستگی ها می‌گفت و اینکه «من» ی هم نباشه دیگه:)... وقتی کنار هم چیدم اینا رو تو ذهنم انگار پازل تکمیل شد:)... 

اینکه کتابایی که میخونم و سخنرانی که گوش میدم و... به یه مطلب اشاره میکنن بارها پیش اومده و برام جالبه... انگار می‌خوان یه چیزی بهت یاد بدن یا یه تذکر یا قدم بعدی رو بهت نشون بدن ...

  •  شما هم عنوان رو میلیونر یک شنبه خوندین؟😁😅
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۰۷
سین ^_^

آرام جان

 

عبارت هایی از کتاب که برام قابل تأمل بود یا باهاشون ارتباط برقرار کردم به شددددت:)

«با وجود علاقه به خواننده و بازیگران تلویزیون، در باطنم دنبال گمشده ای بودم.»

«اعتقاد به اینکه مهدی الان سرباز امام زمان (عج) است، هیمنه تنهایی را می شکست.»

 

«شهادت الکی نیست! مگه به هر کی میدن؟ باید خیلی خاص باشی تا روزی ت بشه!»

  • برام سؤاله وقتی شهید حدادیان داشت این عبارت رو می‌گفت میدونست چه فاصله ای تا شهادت داره یا نه؟!:)​​​

 

«غریب گیر آوردنش...»

« اگر شهید نشویم می میریم»

«به رسم رفاقت، دعای شهادت.»:)

رسم رفاقت

 

مطالعه کتاب به دعوت خانم دزیره از طریق این پست.

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۵:۲۹
سین ^_^