تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۰/۲۹
    Two

 

کتاب

 

کتاب تکه هایی از یک کل منسجم رو کتابدار عزیز بهم قرض داد... قبل از اینکه تا آخر بخونم سه تا ازش سفارش دادم... یکی می‌خوام بدم کتابخونه یکی هم بردم مدرسه سر بعضی کلاس ها بخونیم... یکی دیگه هم فعلا هست ببینم قسمت کی میشه:))

خوندنش بهمون کمک می‌کنه به درون خودمون یه سر بزنیم و شاید تصمیم گرفتیم به خونه تکونی!:) ... رمان نیست و در حیطه روانشناسی می‌باشد:))

و اما سوال:)... چالشی:)))... اگر بهتون حق انتخاب بدن کدوم گزینه رو انتخاب میکنید؟

۱. عاشق بشید اما به وصال ختم نشه:/

۲. عاشق نشید.

 

  • یکی از دروس غیر تخصصی که بهم دادن برا تدریس، نگارش هست😑 تکلیف دادم بهشون... یکی از بچه ها گفت خانم میشه در مورد شما بنویسیم؟😅 گفتم خیلی هم عالیه و... اگه نوشتن و قابل انتشار بود😄 میذارم اینجا.

 

 

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۹
سین ^_^

سه تا از غذا های مور علاقه تون؟ و سوال اصلی:))) از این غذا ها کدوم میتونید درست کنید؟😁

خودم: چلو گوشت... پیتزا... کله پاچه...اولی و دومی میتونم ولی کله پاچه رو نه... تازه از بوش هم بدم میاد!!:/ 

مرد هایی که آشپزی بلدن شیش هیچ از بقیه جلوتر هستن:)) و مرد هایی که بد غذا نیستن یعنی هر چی بذاری جلوشون هیچ چی نمیگن، سه هیچ:)

یاد یه بنده خدایی افتادم که آشپزی بلد نبود، با وجود اینکه همه اعضای خانواده اش بلد بودن حتی پدر خانواده:)) ولی می‌گفت پیازم بذاری جلوم برا غذا، مشکلی ندارم:))

با دیدن این عکس به سرم زد نقاشی کنم بعد چند ماه:/... از وقتی بیدار شدم درگیرشم... تموم نمیشه😶... از کار و زندگی افتادم😅... تا تمومش نکنم نمیتونم برم سراغ بقیه کار هام😢

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۳ مهر ۰۱ ، ۲۳:۰۳
سین ^_^

خواهر گفت بیا تو حیاط شام بخوریم... گفتم سوسک میاد... گفت نه دیشب هم با مامان رفتیم خبری نبود!

شام خوردیم با ویو ماه و درخت:) ... داشتیم از هوای خوب و منظره لذت میبردیم... حیف با دوربین گوشی نمیشه اون چیزی که چشم میبینه ثبت کرد... مامان اومد گفت اومدین بیرون منو خبر نکردین:))) فک میکردیم می‌دونه ... داشت نگاه تلویزیون میکرد:)... داشتیم حرف می‌زدیم یهو یه صدایی اومد.... پرواز کرد... سوسک بود... بالای سرمون:/... گفتم سوسک و اسم خواهرم صدا زدم که فرار کن و در خونه رو باز کردم اومدم داخل .... سوسک دنبالم اومده بود:((( جیغ جیغ جیغ و در رفتم .... مامان اومد دنبالم گفت کجا رفت؟ منم لباسام تکون میدادم... رو مبل نشسته بود... دوباره پرواز کرد و رفت تو اتاق... چند دقیقه طول کشید تا مامان پیداش کرد رفت بکشش... گفت پرواز می‌کنه نمیشه‌‌... برو بابات صدا بزن بیاد:))))... رفتم به بابا توضیح دادم و گفتم بیا... خندید:))) بابا رفت تو اتاق... به مامان گفتم درُ رو بابا ببند:))))) به خاطر اینکه سوسک نیاد بیرون... خندم گرفت شدید وقتی به مامان میگفتم درُ ببند... دوباره پرواز کرد و مامان هم در رفت:))) با دیدن فرار مامان... صحنه رو ترک کردم و افتادم به خنده:))) از اونایی که مثل گریه است... بالاخره کشته شد.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۰۱ ، ۲۲:۲۷
سین ^_^