تشنگی آور به دست...

حذفش نکنید

چند روز پیش در حال پاکسازی گالری از فیلم و عکس های بدون استفاده بودم رسیدم به برگه ای که نمرات شهریور دانش آموزا رو روش نوشته بودم، یه حسی بهم گفت حذفش نکنم بعدش فکر کردم که الان دیگه نمره شهریور به چه درد میخوره و حذفش کردم...

امروز معاون بهم پیام داد نمره شهریور بچه های دهم و یازدهم دوباره برام بفرست:/

بهش گفتم که برا مدیر فرستاده بودم! و حذفش کردم، گفت مدیر هم حذفش کرده:|😄

خوشبختانه برگه رو هنوز نگه داشته بودم و ننداخته بودم دور و براش فرستادم.

از این اتفاقا زیاد برام افتاده ولی آخه آذر ماه و نمره شهریور؟!:/

متاسفانه امتحان شهریور مجازی بود( از هر طرف نگاش کنی متاسفانه است:))) ) و هیچ برگه ای هم در کار نبود که بهش رجوع کنیم...

جای شکر داره فرااااوان که اهل دور انداختن نیستم ....!

۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۸:۴۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

عطر چادرت عطر یاسه

بذار مثل بچه سیدا

به تو تا ابد بگم مادر

.

.

.

۲۷ آذر ۰۰ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

THE GLASSES

One day a man, hearing that glasses are useful for reading, went to

 a shop to buy glasses.

The shopkeeper showed him a pair of glasses, but he asked for

 another pair. In this way, he continued trying on many pairs of

 glasses, but every time he said. " These are not good. Give me

 another pair, please."

At last the shopkeeper, who was getting angry, said," Sir, can you

 read at all?" The man answered:" If I could read, why would I want

 glasses?"

۲۶ آذر ۰۰ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

ارزش مرد

 ارزش مرد به اندازه همت اوست، و راستگویی او به میزان جوان مردی اش، و شجاعت او به قدر ننگی است که احساس می کند، و پاکدامنی او به اندازه غیرت اوست.

«حکمت ۴۷ نهج‌البلاغه»

این حکمت منو یاد نوجوونی میندازه که موقع جنگ از تلویزیون میبینه چه در انتظار زنان هم وطنه خونش به جوش میاد، موندن جایز نمی‌بینه و می‌ره و تا الان هم برنگشته.

( نوجوون همشهری که مفقودالاثره و داستانش با واسطه از زبون مادر و خواهرش شنیدم.) 

۲۵ آذر ۰۰ ، ۰۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

خیلی چسبید:)

امروز یه اتفاقی باعث شد یاد این خاطره از آخرین سفرمون به مشهد بیفتم. جالب اینجاست وقتی برا خواهرم تعریف میکردم فورا ذهنش رفت مشهد و همون اتفاق:)

خیلی شلوغ بود و همه جای صحن پر بود از آدم های نشسته و ایستاده و در حال حرکت، ما هم یه گوشه نشسته بودیم و از قضا جلوی در استراحتگاه خادم ها بودیم، یکی از خادما که میخواست بره داخل یه نون بسته بندی داد به بچه کوچیک کنار ما منم رو کردم به خواهرم و  گفتم  به من نمی‌ده از اینا😞😅 و خندیدیم. چند ثانیه بعد یه خادم دیگه اومد و نون دستش داد بهم ! کلی آدم نشسته بود اونجا و منم که بچه نبودم! اولش هنگ بودم و متعجب بعدش کلی ذوق کردم و خیلی چسبید 😁

آخرین سفر، قبل کرونا بود ان شاء الله به زودی زود قسمت ما و هر کی دلتنگه بشه.

۲۳ آذر ۰۰ ، ۲۲:۰۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

شکیبایی

 شکیبایی دو گونه است؛ شکیبایی بر آنچه خوش نداری و شکیبایی در آنچه دوس داری.

«حکمت ۵۵ نهج‌البلاغه»

۲۳ آذر ۰۰ ، ۰۷:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

بیش تر از تیر خوردن درد داره

پسر: گاهی اوقات باید مخالف احساسی که داریم رفتار کنیم؛ حتی وقتی قلبمون میخواد چیزیو بگه ولی نمی‌تونیم انجامش بدیم چونکه کاملا میدونیم هرگز اتفاق نمی افته. عذاب آوره ها؟ بیشتر از تیر خوردن درد داره.

دختر: هرگز تیر نخوردم، ولی فکر کنم بتونم تصورش کنم چقدر درد داره. بی معنی نیست؟ چرا باید به افرادی که هرگز عاشقمون نمیشن حسی داشته باشیم؟ 

ممکنه زمانی برسه که تسلیم بشم!

        

۲۱ آذر ۰۰ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

شرم یا بیم!؟

سخاوت آن است که تو آغاز کنی، زیرا آنچه با درخواست داده می شود یا از روی شرم و یا از بیم شنیدن سخن ناپسند است.

«حکمت ۵۳ نهج‌البلاغه»

۱۸ آذر ۰۰ ، ۱۶:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دو فال دو شعر

دو تا از شعرهایی که جناب حافظ برام انتخاب کرد  همیشه به یاد دارم و برام معنی دار هستن و مرتبط با زندگیم میدونم، یکیش زمانیکه دبیرستانی بودم و یکی دیگه هم زمانیکه فکر میکردم به ته خط رسیدم و دلتنگ و ناامید و خسته بودم؛ زمان دانشجویی... باید بنویسم در مورد  ۱۸ تا ۲۲ سالگیم اگه عمری بود و حوصله ای...

 

فال۱) سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

 

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی

 

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

 

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی

 

جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست

ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی

 

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی

 

در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

 

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

 

فال۲) دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

 

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

 

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

 

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

 

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

 

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

 

۱۴ آذر ۰۰ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

امان از عُجْب!

گناهی که تو را پشیمان کند، بهتر از کار نیکی است که تو را به خودپسندی وا دارد.

«حکمت ۴۶ نهج‌البلاغه»

۰۷ آذر ۰۰ ، ۰۸:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^